قایقی خواهم ساخت تا با آن از اقیانوس نگاهت عبور کنم و به ساحل وجودت برسم تا قلب پاک تو تا ابد کلبه ی عشق من باشد.
پشت دریاها شهری ست که در آن پنجرهها رو به تجلی باز است بامها جای کبوترهایی است، که به فواره هوش بشری مینگرند دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتی است مردم شهر به یک چینه چنان مینگرند که به یک شعله، به یک خواب لطیف خاک موسیقی احساس...