سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
صدایِ موجت ای دریا برایم شعر زیبایی ستپراز راز و پر از لذت همانند معمایی ستصدف می ریزی ازخوبی به روی ساحلت هر روزو بوی تازه می گیرد از این خوبی، دلت هر روزدر آغوشِ تو ماهی ها تمام لحظه ها شادندبه زیر آب و روی آب همیشه شاد و آزادندپرستوهای دریایی که خیلی عاشق موجندنشسته گاه بر ساحل وگاهی نیز در اوجندتو ای دریا برای ما بخوان شعر قشنگت رابه روی ماسه جاری کن صدای رنگ رنگت را...
در نغمه ی مهتابی ✨جایی که راز دریا به ساحل نجوا می شودو گل های وحشی در رقصی شورآفرین می شکفندروح من در شعر جاودانه ی شب غرق می شود...
ساحل را که آغوش می کشد،همچون مادری مهربان می شودموج دریا! شعر: علی نامو برگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
می شود دریا شوی ، ماهی شوم من جان بگیرم ؟ یا که من دریا شوم ساحل شوی ، پیشم بمانی؟ می شود گاهی نگاهت به من بیمار افتد ؟ درد را تسکین دهی دل را بیابی؟ یا که نه ، من را بفهمی !تلخی حالم که نه ،این بی قراری را بفهمی ... گر نمی خواهی بفهمی حال من را ، یا برو آتش بخوابان ...یا که راه را سد مکن دلبر میازار ....✍️ هدی احمدیدلنوشته های هدی...
آرام من، آرام باش، آرام تر از اقیانوستا دل به دریای تو زنم و به ساحل خوشبختی رسمحجت اله حبیبی...
در ساحل نگاهت، دریای عشق موج می زندگلبرگ بوسه ات، نغمه ی شور و عشق می خواندپنجره ی دلم به روی بهارِ تو باز می شودنورِ وجودت، تاریکیِ غم را می زدایددر آغوشِ گرمِ تو، غرقِ آرامش می شومبوسه یِ خورشیدِ عشقت، جانِ دلم را می آرایدعطرِ گلِ رزِ عشقت، در فضایِ دلم می پیچدعشق و زیبایی، در قلبِ من می درخشدای یارِ سفر کرده، بازگرد به آشیانِ دلمبی تو، در قفسِ تنهایی، دلم تاب نمی آورددر چشم هایِ تو، نغمه یِ عشق و شور می بینمدر ل...
شکسته کشتی ام اما ، نمانده ساحل منهجوم لشکر موج است و سعی باطل منرضاحدادیان۱۴۰۲/۱۱/۱۰...
لب هایِ تو موج را می ماندوقتیبر لبِ ساحل آوار می شوند....
تمام دردهایم را، --به [دریا] سپردم!گمان بردم؛ گوشی شنوا دارد وُ محرم اسرار است.غافل کهمعشوقه ای دارد؛ به نام [ساحل]... لیلا طیبی (رها)...
غرق عاشقی بودمبه یکباره غریقدریای چشم هایت شدمافسوس موج نگاهتهرگز اجازه ی رسیدنبه ساحل وصالت رابه من ندادمجید رفیع زاد...
یادش بخیر که اون زمون من و تو همبازی بودیمکنار دریا هر دومون عاشق شن بازی بودیممی کشیدیم عکس دل و به روی ساحل قشنگنقاشی های روی شن بودن همه بدون رنگقصه های خیالیمون شیرین تر از نقل و نباتوقتی که دعوامون می شد دیدنی بود ناز و اداتوقت قرار که می رسید ثانیه ها می رقصیدنعقربه ها دقیقه رو مثل ما می پرستیدنای کاش تو دریای چشات واسم یه قایق می شدیتو فصل سرد انتظار گل شقایق می شدیای کاش می شد مثل قدیم با همدیگه بازی کنیماگ...
دلرباییدلربایی میکند امواج دریابوسه میگیرد ز ساحلهدیه آوردست دریا...عشق را در سینه جاری میکندامواج دریا...1401/03/16پیروز پورهادی...
شکوه موجِ دریا راببین در چشم ساحل هااگر در بین آن باشینه موج بینی نه دریا راحسن سهرابی...
برایم موجی باش ز دریا بودنت..ساحل دیر بازی ست که آرام ست.....
بحری به قول منزوی دریاست چشمت آنجا که باید دل به دریا زد همین جاستچشم تویک دریا پر از ماه است وبانو درساحل روییایش گرم تماشاست کلیابی کاشانی...
ساحلت را دور کردی از نگاه عشق منسالهاستمن قایقت را سوی دریا میبرم......
تو همانی که ماه با تو معنا یابدهمان آواز خورشیدتو بالاتر از آنی کهروح ، تورا ، دریابدتو همان پرتو آفتاب برسبزه زار منیتو یاقوتی در ساحل منقلبی که اقیانوس به آنلبخندی هدیه میدهدکیمیای نامتدلیلی برای پرواز است......
دل به دریا زدم و عاشق رویت شده امساحلم شو ، بغلم کن که نمیرد احساس...
دریانگفتی آخربا ما چه عشق داریجان را به ماه میسپاری لبخند را به ساحلمن عاشق نگاهت شبها به روی ساحلبا آنکه بی قراری اما ندیدم حاصلدریا نگفتی آخربا ما چه عشق داری......
دلتنگت که می شوم به دیدار نیمکت قدیمیمان میروماندکی آنجا می مانم و محو تماشای دریا می شومتو چقدر شبیه دریا بودی!!!!مراشیفته خودکردی،به اغوش کشیدی و درعشق خود غرقم کردی وهنگامی که غرق در عشقت بودم !!مرا به سوی ساحلی نا امن پس زدی تو چقدر شبیه دریا بودی!!!! ....
دریاهم دگر ارام نیستو غرلندکنان امواجش را به ساحل تنهاییم میکوبدبه گمانم دریاهم از نبودنت شاکیست✍️رامین وهاب...
به موجی بند است« دوستت دارم » های حک شده بر ساحل...
اگر ساحل خموش و صخره آرام وگر کار صدف چشم انتظاری ست من و دریا نیاساییم هرگز قرار کار ما بر بیقراری است...
دفتر را ورق زدم قلم را در دست گرفتم . قلم میخواست تو را فراموش کند . قلم میخواست تو را فراموش کند ورق میخواست فصل دیگری آغاز کنم از فصل دلتنگی به فصل عاشقی از فصل عاشقی به فصل دیوانگی قلم میخواست از تو نگوید بس است دیگر بس کاش میشد دفتر سرنوشت لحظه ای آرزو های مرا تمنا کند آن وقت تورو را آرزو میکردم . دست هایت را سفت میگرفتم . تو را به دور دستها می بردم . دو فنجان چای گرم . کنار ساحل قدم می زدیم ...... و اما شب ؟ راستی قلم میخواست چ کند ؟؟...
دل به دریا زدی که دریا درگریه هایت جزیره را گم کردموج دریا، کنار ساحل بارد پاهای تو تیمم کرد......
من عاشقی را دیدم که روی شن های گرم ساحل با نام معشوق، عشق بازی می کرد. گاه خوش خط و گاه کج و معوج! از اوپرسیدم: نامت چیست؟اما جوابم را نداد.او تنها یک نام را می دانست! نام معشوق...❤...
عصیانخدای عشق را خوانم که عصیانی نمی بینمدیگر هرگز بدرخشکیده چشمانی نمی بینمشوم سیاره دور تو بچرخم تا ابد یکسر دراین عالم بجز ذات تو جانانی نمی بینم به صحرای وجودم لاله روئیده زعشق تو درون سینه ام حتی بیابانی نمی بینمسحرگاهان نوای عشق ومستی را به پاکردمچو آه وناله ام مرغ غزلخوانی نمی بینممیان موج سونامی گرفتارم دراین دریا چنان کوبنده بر ساحل که توفانی نمی بینم...
زندگی از بسکه ویران کرد رویای مراچای دم شد تا بنوشد خستگی های مراقسمتم ساحل شد و جان کندن آیا می شود؟می شود؟ بر من ببخشی باز دریای مراعقل و روحم را سیاهی ها به چالش می کشندمی کند پر نعش یک دیوانه شب جای مراپرسش پیچیده ام حل کردن من ساده نیستکس نمی فهمد بغیر از مرگ معنای مرافرق طوطی با کبوتر در سخنور بودن استشعر گفتن ویژگی بخشیده دنیای مراعشق نام دیگر من هست پیدایم کنید کس ندارد در همه آفاق پهنای مرا...
مثل ساحل آرام باش تا دیگران مثل دریا بی قرارت باشند...
دلم یه دریا میخواد یه جا که تو موج موهاتیه جا که میون چشمات خودمو ببینمبیا نکن تو دل دل وسط یه قلب خوشگلاسمتو رو قلب ساحل میخوام بنویسمچال رو گونت لبخند دیوونت عطری که هر شب از سرت میپیچه تو خونتموهای خرماییت چشای دریاییت چی میشه قسمتم بشه این همه زیباییتچال رو گونت لبخند دیوونت عطری که هر شب از سرت میپیچه تو خونتموهای خرماییت چشای دریاییت چی میشه قسمتم بشه این همه زیباییتبیا نکن تو دل دل وسط یه قلب...
میدونی، نهنگا خیلی بدبختنهرچی گریه کنن دل دلبرشون واسشون نمیسوزهفکر میکنه آب دریاست رو صورتشون.اینه که یهو نهنگه دلش میپُکه میاد میشینه تو ساحل و میمیره.من میدونم.من خودم یه نهنگ مرده ام......
در دریای متلاطم افکارراه رفتن ارامتبر روی شن های ساحل ذهنمارامش می آوردنوازش دستانت رابه موج هایم بسپارتا موسیقی قلبمتورا بنوازد...
ای آدمها که بر ساحل نشسته، شاد و خندانید!یک نفر در آب دارد می سپارد جانیک نفر دارد که دست و پای دائم می زندروی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانیدآن زمان که مست هستیداز خیال دست یا بیدن به دشمنآن زمان که پیش خود بیهوده پنداریدکه گرفتستید دست ناتوانی راتا توانایی بهتر را پدید آریدآن زمان که تنگ می بندیدبر کمرهاتان کمربنددر چه هنگامی بگویم من؟یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان، قربان***آی آدمها! که بر ساحل بس...
آغوشِ تو،،، ساحلِ آرامشِ من است... ¤¤¤ دریا،،، توفانی است! (رها)کتاب عشق پایکوبی می کند!...
در اقیانوسِ گرم وجودت،جای من خالیست.کاش ساحل ت می شدم؛با هر جوش و خروشبه آغوشت می کشاندیم....
ساحل را ترک کردمبادبان ها را کشیدماما تو هنوز،در اسکله انتظار مرا می کشیدیر آمدیبا منطق من،نبودن با بودنِ فرضی،تعبیر نمی شودبه خانه ات بازگرددریا آرام و باد موافق استدر این هوا،دل به دریا سپردن،عالمی دارد...
من ازگوشه ی چشممشن می ریزدهر روز....و تو با گوشه ی دست هایتفقط گوشه ی دست هایتخانه ای شنی ساخته ایچطور می شود با تن بیابان شدهاز لحظه ی کوچک سبز این درخت راشقرض گرفتچطور می توانیمدریا را بغل بگیریمبریزیم روی صورت هایمانو با موهایی شنیلبخندی نیمه ریختهبر ساحل بگشاییمما مرگ را شب به شب حمل می کنیمو امشبآن عقاب پیر بخت برگشته به شانه اتفرود خواهد آمدمنم و دریا و لبخندنیمه ریخته ی شنی...
دریابه دلتنگی ساحلموج و صدف می بخشدتو چه بخشیدیبه سکوت این شب هاجز حسرت و آه...
درست همان لحظهکه غرق آرزوهایت هستیساحل ،زیر پایت را خالی می کندخوب غروب را نگاه کنشایدآهوبغضمرا ببینی...
کشتی به ساحل نمیرسدگر ناخدا ، خیال خدایی کند...
بی تو نگاهم عشق را باور ندارددنیا ز چشمان تو زیباتر نداردحالم شبیه بغض دریایی بزرگستکه ساحلش اصلا تماشاگر ندارد...
قدم به قدمساحل را می گشتمشاید جایی پیدایت کنمدریا همچنان آرام بود و دلم ناآرامسنگین تر می شد آه دلمگویا حوصله دریا هم سر میرفتاز هر چه آشوبکه بیرحمانهخط های صورتم را به رخش می کشیدجوری شد دل دریا هم ناآرام شددیگر تنها نبودممن بودمو دریا بود وحرفهای منکه دریا را هم دلتنگت کرد ......
آن شبکرانهٔ کف آلود دریا گرمابه ای عافیت زا بود و ماسه های نمور، رختِ خوابی نرمکومه های کهنسال در آرزوی ستونی ستبر بودند و سقفی سترگنسیمِ نازک جامه ماسه های ساحل را به حریرِ دامن، نرم، نوازش می کردماه در تماشای انعکاسِ مواج رخش غرقه بوداما هنگامی که خورشید مشکین چادرِ پولک دوزش را برکشیددامن کبود دریا را حجاب کرد و رخ پنهان داشتصیادان به ساحل درآمدندبا قایق های کاغذین و نفس های واپسینو آنچه به تور اندر یافته بودندتنها آب بود و...
هرگز نمی توانی از اقیانوس عبور کنی مگر اینکه شهامت از دست دادن چشم انداز ساحل را داشته باشی....
️وقتی تو را می بوسم بگذار دنیا را آب برداردمن در میانِآرامشِ آغوشِ تودر هر طوفانیبه ساحل می رسم ... ️️️...
حالم را که میپرسد، خوب میشوم !اگر در حال سوختن در آتشی باشم، آتشم گلستان میشود! اگر در دل نهنگی باشم، نهنگ تفم میکند روی ساحل! اگر در حال بریدن سرم باشند، وحی میشود چاقو را زمین بگذارند و در آغوشم بکشند!حالم را که میپرسد پلاسکوی درونم تبدیل به پالادیوم میشود! خرابههای بمم تبدیل به چهلستون میشود! صدای نکرهام گوگوش میشود ...ذوق میشوم شوق میشوم، بچهی شاد سرکوچه میشوم، بنز میشوم، پنهلوپه کروز میشوم، عزیز میشوم ......
تو نمیتوانی به سوی افقهای تازه شنا کنی ، مگر اینکه شهامت از دست دادن چشمانداز ساحل را داشته باشی ......
من و تو ساحل و دریای همیم، اما نه!ساحل این قدر که در فاصله با دریا نیست...
دریا منو دیوونه میکنهوقتی که تو ساحل ندارمتعکسات اینجا توی دستمهمن هیچوقت کامل ندارمتموهاتو وا کردی تو دست باد......
مثل ساحل آرام باشتا دیگران مثل دریابی قرارت باشند....