متن قایق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات قایق
دور شدی
دورتر شدی
می خواستم از آب بگیرمت
کودکی ام نگذاشت
قایق کاغذی!
حالا آنقدر دیر شده ای
که دستِ رود هم کوتاه است...
«آرمان پرناک»
جای قایق
تابوت نشسته است
جای آب
دست های مردم!
نمی دانم آن دوردست
سهراب ایستاده است
یا چهره ای دیگر جای او...
«آرمان پرناک»
فرفره ام را، عصایم را، فرفره ام را /
درونِ درختِ زمان /
چال کرده اند /
شاید تبر /
قایقم را پیدا کند !
«آرمان پرناک»
گاهی باید:
سوار بر قایق شکسته ی آرزوها،
مرزهای بیکران بودن را،
با دستانی خالی پارو زد؛
و قاصدک زیبای امید را،
از سرای سینه،
پرواز نداد!
زهرا حکیمی بافقی
(کتاب صدای پای احساس)
چه بارها که قایق رانی را دیدم
و دلم خواست هنگامی که اختیار زندگی ام به دست خودم باشد، از او تقلید کنم
که پارو رها کرده،
به پشت در گودی کف قایق خوابیده
و آن را به دست آب سپرده بود،
چیزی جز آسمان که آهسته آهسته بالای سرش...
دریا
گیسو می کَنَد،
و قایق
ناخن می جَوَد،
موج
سر به صخره می کوبد
تور ماهیگیر
لَه لَه می زند از تشنگی.
دلم می خواهد روزی تو را سوار قایقی کنم و پارو زنان دور شویم از آدم ها و تمام تعلقات دنیا...
دلم می خواهد جان پناهت باشم و بهانه ام شوی...
بر روی قایق نگاهت کنم و یادم برود تمام مسیر را...
تو را به جایی ببرم که حتی خدا...
شهر به خواب می رود
شب تنها شاهد
بی قراری هایم می شود
و من به امید آمدنت
با قایق خیال
کنار ساحل چشم هایت پارو می زنم
بیا که در انتظار موج نگاهت
دریا را در آغوش گرفته ام
مجید رفیع زاد
بیهوده دل به دریا زدی قایق
غریق ، نجات نمی یابد