میخواستم که جمع شوم با تو، ما شوم منها شدی و با خاطره هایت منم هنوز هر روز پا به پای من آرامشی که نیست مجذورِ ماندن و مساوی با رفتنم هنوز
سرباز باشی و سر پستت و ناگهان، ناخوانده تیری از سر تو سر در آورد یا کودکی که شوق اول مهر از خیال تو، با ماشه ی تفنگ کسی پر در آورد اهواز می شوی و پس از جنگ و دود و گرد، خون از تمام جان و تنت چکه...
در گوشه ی آرامی پنهان شده ام... شاید ما بین نظر بازی روزی نظر اندازی