جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
بیاد اون صُبحى که بیدار شم و چشمم به اولین چیزى که میخوره، تو باشى...بیاد اون شبایى که برات خونه رو گردگیرى کنم و غذاىِ موردِ علاقتو بپزم تا تو از سرِ کار برسى خونه و با یه ماچِ گنده بهت سلام بدم...بیاد شب هاىِ قشنگى که توىِ بغلِ تو به خواب برم و عطرِ تنت رو تا نفس دارم بدم توىِ عمقِ ریه هام...بیاد وقتى که بعله ىِ جانانه اى میگم و تا ابد،تا ابد میشم مالِ خودِ خودِ خودِت...بیاد...اون روزا زودتر بیاد...تو بِشو طولانى ترین و بهترین...