جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
تو ساعتی تو چراغی تو بستری تو سکوتیچگونه می توانمکه غایبت بدانممگر که خفته باشی در اندوه هایتتو واژه ای تو کلامی تو بوسه ای توسلامیچگونه می توانم که غایبت بدانممگر که مرده باشی در نامه هایتتو یادگاری تو وسوسه ای تو گفت و گوی درونیچگونه می توانی که غایبم بدانیمگر که مرده باشم من در حافظه اتبهانه ها را مرور کردمگذشته را به آفتاب سپردمبه عشق مردهرضایت دادمیعنیهمین که تو در دوردست زنده ایبه سرنوشت رضایت دادم...