پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
من مدت هاست که هیچ اصراری ندارم به هیچ چیزی ...اصراری ندارم به برآورده شدن خواسته هام، اصراری ندارم به فهمیده شدن، به درک شدن، به اینکه یکی گوش باشه برای غصه های کوچیکم ...اصراری ندارم به غافلگیر شدن، به عوض کردن اطرافیانم، به اثبات درست بودن عقایدی که خودم هم هیچ اطمینانی ندارم به درست بودنشون، من معمولی ام و معمولی بودن هیچ غمگین نیست به نظرم ...معمولی بودن شاید همون دلیلیه که باعث میشه بهترین دوست کسی نباشم، کسی که وقتی از هم پاشیده ا...
پشت محکم ترین شخصیت ها، صدای خورد شدن استخوون تجربه ها میاد، پشت آروم ترین صداها، اشک و بغض و فریاد حس میشه..پشت مهربون ترین آدما، پر از طعنه ها و کنایه های بقیه پیدا میشه، پشت هر ویترین مرتب و خوشگلی، یه انباری درهم ریخته و بی سامونه.!...