جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
آرامِشَم را به لبخند تو مدیونم من به تو، در خیلی چیزا بدهکارم،بدهکاری که باز هم با تمام گستاخی در ردیف اول صحبت های تو می نشیند و به چَشمان خاموش تو نگاه میکند و عَطَشِ کشیدن حرف از نگاهت را دوست دارد.تو را آن قدر ها که فکر میکنی نمی شناسم من فقط، میدانم تو قسمتی از آسمان خدا هستی که برای من، برای تقدیر من، پا به زمین خدایت گذاشته ای.تو را گُمان نمیکنم فراموش کنم تو برای من کشف طعم جدید هستی ،مثال آن هایی که سال ها به یادشان شمع روشن میکنند...