پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
ملحفه سفید را روی جسد کشیدتا سه شمرد یک ،..دو ،..سه.ملحفه را برداشت جسد نبود همه کف می زدند چه شعبده بازی چه حرکت عجیبی ای کاش ای کاش من را هم غیب می کرد، گم می کرد، گم می شدم می رفتم در اعماق تاریکی پنهان می شدم چند دقیقه ای برای خودم، کنار خودم اما نمی شود که نمی شود هرجا که باشم ،هرجا که بروم ،راه فراری نیست من از آن جسد هم بی جان ترم در قبرم هستم خوابیده به پهلوی راست گوش چسبانده ام به خاک منتظر شنیدن گ...
از تویِ این کوچه رد میشی و میریاز منو احساسمفاصله میگیریروشنِ با فکرت خونه ی تاریکموقتی ازم دوریمن به تو نزدیکماما سکوتِ بینِ ما هیچوقت نمیشکنههیچوقت نتونستم بگمچی تو دلِ منهامیدم این روزا فقط به لبخندِ توئه..._برشی از ترانه...
باران ڪہ مے بارد ، دلم برایت تنگ تر میشود .راہ مے افتم بدون چتر ؛ من بغض میڪنم، آسمان گریہ !!...
همیشه آبروی دلم را به این سه نقطه های لعنتی سپردم ...گلایه ها را در بقچه ای از بغض پیچیدمتا بر پنجره ی خاطرِ هیچکس ،غبارِ دلتنگی ننشانم... و در تمامِ دلنوشته هایم ،فقط از حجم نابرابر عشقِ "تو" و قلبِ بیتابِ "من" نوشتم ، "یار جان..."! این غروب امّا همه چیزش به گونه ای دیگر انگار ، فرق دارد... پائیز ،عصر روز هفتم،و ابرهای بی باران ،با نگاهی پُر از نبودنهای تو...! دل به دریای بی خیالیِ همه ی داشته ها و ندا...
رفته ای باز هم از دیده ولی در دل من جای تو هیچ نیاید، به من و این تن من...
من آن را روز را می بینم،همان روزی که در تنهایی خود خواهم مرد و بعد از مرگم،تو چنان عاشقی گم کرده یار،کوچه به کوچه به دنبالم خواهی گشت.شعر: هیوا قادربرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
روزی گفتیم فقط مرگ می تواند ما را از یکدیگر جدا کند، مرگ شتاب کرد و ما از یکدیگر جدا کرد...
سرگشته ام و حیران در این سرای دلتنگی ...غمگین نظاره می کنم شبانه های تنهایی ام راکه چه بی رحم روشنایی ماه حضورت روشنگر آسمان تاریک چشمانم نیست .. .....
باید خیال کنمهستی و دوستم داری...باید خیال کنم امشب زودتراز همیشه خوابیده ای که شب بخیر نگفتی !باید خیال کنم چقدر حرف داریم که فردا بزنیمباید خیال کنم و خیال کنم وخیال کنم...بعضی رفتن ها را نمیشود باور کرد...! ...
وقت رفتنآسمان میباریدلبهایت رابوسیدم و تواشکِ دلتنگی امرا زیر باران ندیدی.آگرین یوسفی...
درواقع رفتن های حقیقی،دریغ از وداع است…یکهو چشمانت را باز میکنی و میبینی ،که دیگر کنار تو نیست!دیگر،قرار نیست با او خاطراتی را بر بوم سپید پوش زندگی نقاشی کنی…دیگر،قرار نیست قفل صندوق اسرار دلت را بر روی او بگشایی…دیگر قرار نیست یا بخندی یا،بگرییدیگر،قرار نیست تا دم صبح با تو از امید به زندگی دم بزنی…دیگر همه چیز تمام استبدون هیچ وداعی، بدون اندکی آمادگی…از دستش میدهیدرست زمانی که فکرش را هم نمیکنی…او تبدیل به قاب خاطره ای د...
اینجازیر باران بی امانمردی مبهوت از نبودنتآواره و سرگردانتمام پیاده روهای شهر را گیج می زند ..!! 🖤💔...
من پرنده ای بلند پرواز بودمکه زندگی شاهانه ای داشتموقتی که به زندگیم پا گذاشتی،در وجودم حل شدیبا خودم گفتم که تو فریادرس من خواهی شدو غم و غصه ام را بر طرف و شادی بخش زندگی ام خواهی شداما عمر عشق ما زیاد طولانی نبود وفصل سرما به باغ عشق ما رسید.شعر: احمد علی (زنگنه)ترجمه : زانا کوردستانی...
آوار یعنی ...نداشتن شانه های تو...وقتی دلتنگی هایم در من فرو می ریزدو خشت به خشت...ویران میشوم !!!...
برگرد و بمان ...اصلا بخاطر من نه حال گیاه خانه تب دار است نگاه پنجره مشکوک و...ماهی حوض کوچکمان غمگین است اما اگر آمدی کمی هم به من سربزن حال من هم رو به ویرانی است ......
فریاد از تو ، به که پناه برم ، وقتی می آیی ، غم ! حجت اله حبیبی...
روحم درد می ڪندوقتی وجودت رامیخواهم!ونیستیوقتی دلم هوای بودنت را می کند و نیستیوقتی حسرت شنیدن صدایت را می خورم ونیستی......
محبوبم ...امروز هم بی تو گذشت. چشم من به ندیدنت عادت نمی کند؛ زبان نامت را به سختی در دهانم می چرخاند؛ د...
آیینه ی ما مکدر و غمگین استزیرا که غمی به سینه اش سنگین استبا سنگ غمت چگونه آید به کنارآیا عوض عشق و محبت این است ؟اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
شب های بعد از رفتنت دیگر تماشایی نبود انگار بعد از تو،دلم دیگر برای من نبود...
وقتی که به محله ای دیگر نقل مکان کردیم هر کسی از کامیون چیزی خالی کرد.مادرم ظروف شیشه ای را و خواهرم گلدان های سفالی و برادرم کتاب هایش و پدرم فرش ها را...ناگهان همه گی به من چشم غره رفتند وقتی چشم دوخته بودم به جای خالی تو و چمدانی پر از اشک را از چشمانم خالی می کردم... ■□■شعر: ادریس علیترجمه: زانا کوردستانی...
دِﻳﺖِ آﺧﺮ ﻓﺮودﮔﺎه اﻣﺎمﻣﻴﺸﺪن ﺧﻴﺮه ﺑﻪ ﭘﺎﻫﺎی ﺗﻮ ﻧﮕﺎم!ﺑﺎ ﭼﺸﻤﺎی ﺧﻴﺲ ﻣﻴﺰدی ﺑﺎز ﺻﺪامﻳﻪ ﻣﻮزﻳﮏ ﺗﻮی ﮔﻮﺷﻢ!ﭘﻠﻰ ﻣﻴﺸﺪ ﻣﺪام ﭼﺸﺎﻣﻮ ﺑﺴﺘﻢﺗﺎ ﻧﺒﻴﻨﻢ ﻣﻴﻜﻨﻰ ﭘﺮواز ﺗﻮ ﻣﻴﺮی و رو ﻣﻦﻣﻴﺨﻮره اﺳﻢ ﺳﺮﺑﺎز اﺻﺮارم اﻳﻨﻪﺑﺒﻴﻨﻤﺖ ﻋﺰﻳﺰم ﺑﺎ اﻳﻨﻜﻪ ﺗﺎرﻳﺦ اﻋﺰاﻣﻢ ﻓﺮداس!_برشی از ترانه...
شادی از تقویمم، بی تو رفت و بر نگشت انتظارت منو کشت، توی سالی که گذشت..._برشی از ترانه...
نمیدونم امروز جایی دعوتی یا کسی بهت هدیه میده یا نه، نمیدونم اولین نفری ام که بهت این روز رو تبریک گفته یا نه، حتی نمیدونم حالت خوب هست یا نیست چون نیستم که ببینم غم داری یا نه، نیستی تا بتونم مرحمی رو زخمت یا قوتی برای دلت بشم،خیلی وقته به این نتیجه رسیدم از پشت گوشی هیچ چیز رو نمیشه فهمید،نه عشق، نه نفرت، نه غم، نه شادی.! میدونم کجایی اما با این حال هنوز نمیدونم کجایی، فقط میدونم هیچوقت کنار من نبودی، برای هیچ مناسبتی؛خیلی سخته ندونستن،نبودن ...
نیمه شب میان قبرستان نرفته بودم رفتم به شوق دیدار مزارت نرفته بودم رفتم نخفته بودم، خفتم به روی سنگ مزارت به کنج خانه تنها نرفته بودم رفتمآرام بگریید یارم اینجا خفته است بیا ببینید که جانم اینجا خفته است...
عشق یعنی نرسیدن؟ اگر خورشید باشی...گفتی بی من، صاحب حال بهتری هستیگفتی حضور من وجودت را ذره ذره آب میکنداما من عاشقم، عاشق می تواند یارش را نابود کند؟پس می مانم پشت ابرها و آنهارا برای خوشحال کردن تو دعوت میکنم.می مانم تاتو مزه ی بقارا بیشتر حس کنی.ولی ای کاش می توانستم روی زیبایت را حتی از دور تماشا کنم،...ولی حیف که عشق، نگهداری از خنده های تورا خواستار است!:)...
بگذار ، آسمان گریه کند،اَبر بباردجانم به لب استاو بی خبر از منشب را ، بامآه و ستارهسپری کرد. آگرین یوسفی...
دلتنگیهمین پنجره استکه من بی هواچندین باربه کنارش می رومراهِ کناری را نگاه می کنمو یادم می آیدتو اصلاقرار نیستانگار از راه برسی...!👤 عادل دانتیسم...
آه از درد دوری...!نفس های عمیقم بیشتر شده...خودکارم ایستاده و دستم توانی برای نوشتن ندارد.تمام جسمم تو را می خواهد تارهای صوتی حنجرم اسم زیبای تو را فریاد می زنند.سینه ام آغوش گرمت را می طلبد دلم شانه هایت را می خواهد که قفل شانه هایم شوند.محبوب چشم آهویی من لبانم از دوری تو خشکیده مانند دریاچه ای که آبش خشک شده و ترک برداشته است و به شوره زاری تبدیل شده است.داخل چشمانم چشمه ای جاری شده و گاهی اوقات گونه هایم را به مدت طولانی آبیاری ...
بهار آمد و تو رفته ایای کاشای کاش بهار رفته بودو تو می آمدی...
دگر ز حالِ تو بی خبرم بیا که من بدونِ تو در خطرمببین شکسته در غمت بال و پرم ای دین من ،دنیای من، زیبای من..._برشی از ترانه...
پشت سرم چشمت گریه نکرد، رفتم...گریه نکردم و مثل یه مرد رفتمدستاتو ها کردم یخ نزنن بی منگذشتم از عشقت با دست سرد رفتمیادت نیاوردم دوباره چیزی روبهت نگفتم باز واسم عزیزی توپس دادمش بهت دار و نداری کههمیشه می خواستی به پام بریزی تودستمو ول کردی خیلی دل دل کردیاما من جدا نمی کنم تو از قلبم..._برشی از ترانه...
این روزها باران می ریزد...من هم با چشمهای ریخته، دنبال شما میگردمهمیشه، همین که می روید باران می گیرد....
بدترین قسمت از دلتنگی اونجاییِ که ندارمت، اما این دلِ بی پدر لَه لَه می زنه برای یکم دیدنت؛ برای کاشتنِ یه بوسه کوتاه، روی اون تَرقُوه ناز و دلبر.برای یک لحظه، فقط یک لحظه حس کردن اون آغوشِ تنگ و عاشقونه.برای دست های ظریف و سردت که همیشه بین دست های من گرم می شد.برای چشم هایی که هیچ وقت از دیدنشون سیر نشدم.برای شنیدن صدایی که بهترین ملودی و توی ذهنم حک کرد.برای لمسِ موهایی که نه به رنگِ طلا، بلکه خود طلا بود.برای شب ها و روزها و سال...
تموم سهمم از تو یک خاطره ستغبار تنهایی رو قلبم نشستمثل برگم تو دست بی رحم باداون که رفته دیگه هیچ وقت نمیادمن بعد از تو یه آدم دیگمحرفامو به آسمون میگمکی میدونه چه روزایی رو دیدم..._برشی از ترانه...
عابری رد شدعطری در هوا پیچیدمن ماندمُو خاطره ایکه دیگر نیست. آگرین یوسفی...
تا تو بودی زندگی سرشار از لطف و صفا بوداین دل دیوونه با مهر و وفایت آشنا بودگر چه بی تو زندگی آهنگ زیبایی نداردمیروم چون عشق من در قلب تو جایی نداردمیروم چون عشق من در قلب تو جایی نداردشورو حالی دارم امشب به چه حالی دارم امشب..._برشی از ترانه عاشقانه غمگین...
می دانم که دیگر دیدن تو ممکن نیست!!می فهم که این تقدیر روزگار من بود که تو نداشتم باشم هنگام وداع با قبر تو لبخند میزنم و با تو خداحافظی می کنم با زخم کهنه ای که بر دلم نشسته است محبوب آسمانی من، نگرانم نباش من خوبم فقط در اینجا بغضی دارم و سوزشی در گلویم هست و آه حسرتی از دلآری هنوز بعد تو زنده ام و بی تو نفس میکشم، خودم را نگه داشتم ولی چیزی درونم ویران است💔...
خانه مان به همان شکل مانده هنوز همان عطری دارند که عاشقانه میخوانند هنوز تمام خاطراتت با من همخانه هستند همینکه مات می مانم از خاطرم می گذری هزار بار در این خانه می میرم چرا که تمام خاطراتت در این خانه منزل گزیده اند یکبار به یاد دارم اینجا نشستیم و آنجا چندین بار در اینجا خوابیدیم و اینجا باهم شام خوردیماینجا به تو توجه کردم دوباره چند سطر برات می نویسم...
هر چه رنگ بر تن کنم بی فایده است عاقبت رنگ غم رسوایم می کند 💔...
ای بی خبر از حال بیمارم رفتی و خود را به که بسپارم !باور نکردی حرف قلبم را آرام جانم دوستت دارم…دردت به قلب و روح و جانم زد عشقت فقط زخم زبانم زدجانم تو بودی زندگی برد آخر تو را برد و به جانم زد…جانم تو بودی زندگی برد آخر تو را برد و به جانم زدتو رفتی که شد روزگارم سیاه !!منم آن که ماند منتظر چشم به راه…_برشی از ترانه...
امشبی که آمده بودی به خواب منمن از غم فراق تو خوابم نبرده بود....
قالَ عَلِىٌّ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ:اَلدَّهْرُ مُوَکَّلٌ بِتَشْتیتِ الاُْلاّفِ، إِنَّ اَلدَّهْرَ مُوتِرٌ قَوْسَهُ لاَ تُخْطِی سِهَامُهُ وَ لاَ تُؤْسِی جِرَاحُهُ یَرْمِی، إِنَّ اَلزَّمَانَ مُفَرِّقُ اَلْأَحْبَابِروزگار مأمور گشته به جدا و پراکنده کردن کسانی که عشق/ٱنس و ألفتی باهم داشتند، به راستى که روزگار کمان خود را(برای جدایی) چله کرده و با تیر آماده ساخته، تیرهایش خطا نمی رود، و جراحت هایش (از داغ فراق) مداوا نمی شود، همانا روزگار جدا کننده ع...
ای عشق من!خوب می دانم که زمستان برود بهار خواهد آمد،اما تو بگو مرا،وفتی تو نباشی،آمدن بهار به چه شبیه است؟!شعر: لقمان لکبرگردان: زانا کوردستانی...
برو، دلت برام نسوزهتو گریه نکنتحملشو ندارمگریه نکن عزیزم،من نمی تونم تحمل کنمبگیر این قلبم برای تو باشهقلبم پیش خودم باشه نمی تونم زندگی کنم!_برشی از برگردان ترانه ترکی...
هنوز من یادم نرفته چند سالو چند وقتهدور شدی از دنیام باورشم سختهاین عشق تنها یادگار دیروزو الانهشاید نفهمی تو تا پیری باهامههنوز قلبم برات میره شبام نفس گیرهچاره ای نیست بی تو این زندگی میره..._برشی از ترانه...
گفت: از دلتنگی بگو گفتم: دلتنگی یعنی صدای محبوبت را بشنوی روی برگردانی و کسی آنجا نباشد....
بعضی وقتا که دلم تنگ میشهوقتایی که از خودم بیزارمبه هوای یکم قدم زدنچتر تنهاییمو برمیدارممیزنم دل به دل خیابونا زیر بارونی که نم نم میزنهجای خالیه تو هم حس میشه این هوا هوایه با تو بودنهیه نفر دلش میخواد تو این هوا خودشو جا کنه زیر چتر توکی از این کوچه گذشتی که هنوزمونده تو هوای کوچه عطر تو..._برشی از ترانه...
مو براش دریا شدم او با برکه میپرید!مو براش فردا شدم؛ به گذشته میرسید…مو یه دنیا آرزو او جلو پاشو میدید…صاف بودم عین دشت؛ ولی بام صادق نشد!مو براش عشق شدم؛ ولی بام عاشق نشدغرق عشقش میشدم؛ یک دفعه قایق نشد…آی مترسک! چشاتو واکن گندماتو دزدین…آی مترسک؛ سر و صدا کن که کلاغا رسیدن!..._برشی از ترانه...
بسه برگرد من واسه تو عمرمو جنگیدم مرگمو با چشم خودم دیدمهرچی که هست تاوانشو میدمبسه برگرد من جون ندارم واسه ی این درد رفتن تو پشتمو خالی کرداز عمر من کم کن ولی برگرد..._برشی از ترانه...