متن عاشقانه غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عاشقانه غمگین
فکرِ تو اَم
تو،
فکرِ همه؛
همهمه
فاصله انداخت
بینِ من و تو.
#آگرین_یوسفی
شب است...
و من، در تاریکیِ خودم
به واژههایی فکر میکنم
که هیچوقت نگفتم.
حرفهایی که لبهایم را سوزاندند،
اما به گوشِ تو نرسیدند.
عشق، درونِ من
چون رودخانهایست
که از ترسِ سنگها
خودش را پنهان میکند.
قلبم
گاهی فرمان میدهد،
بدنم مطیع است،
و عقل،
جایی گوشهای مینشیند و...
من را ببخش
برای این من و توی
یک گوشه افتاده ای که
یک روزی (ما) بودند
مرا ببخش
به خاطر دوستت دارمی که
از دهان افتاد و نه
دردی از نگفتنی های من دوا کرد
و نه دردی از نشنیدنی های تو
و کاش
جنازه تمام آرزوهایی است
که در درون من مردند
منتظر لبخنـבت بوבܩ،
آن زمان ڪـہ غرق בر آغوش منـے.
ولـے افسوس ڪـہ نشـב، آغوشت ڪشܩ...
نیستی و این نبودنت
چونان تمام کردن سیگار است
در شب برفی سربازی
یا در گُلِ مستی
آخر تمنایی
و میبینی ،کف دستی که مو ندارد
حتی گفتن و فکرش پریشانم میکند
ولی به زیستش دارم
آدمی چه پیله،سازشی دارد
بے تو هر شب، בلم از غصـہ בنیا پر است.
زیر گوشش گفتم:
«کاش میشد کوچیک کرد و گذاشتت توی کیف.
اینطوری دیگه دلتنگ نمیشدم.
همیشه همراهم بودی.همیشه کنارم بودی.»
درگیر چشمهای تو بودم
که بارانی شد
و ماه از پلکهایت افتاد
در فنجان قهوهی من
که دیگر تلخ نبود
پرندهای از ابروهایت پرید
و روی شانهام نشست
با صدایی شبیه خواب
و من
در امتداد باران
به عقب میرفتم
تا به لحظهای برسم
که هنوز نگاه نکرده بودی
از صبح تا غروب لبِ پنجره فقط
کارَت شده ست محو تماشای او شدن.
ریختی ای دل به پای این وآن اشک ،ای دریغ!
دور تا دورِ تو جز مُشتی نمک نشناس نیست.
مِثل برگی زرد که افتاده از چشمِ درخت
واژه های تو شبیه قبل با احساس نیست
عاشق را برعکس کنی میشود قشاع.
قشاع : دردی که درمان ندارد:)
وقتی اشتباه میکنم دوستم داشته باش
وقتی میترسم بغلم کن
وقتی میخام برم جلومو بگیر
من به تنها چیزی که نیاز دارم تویی.
آرام میآمد تا خزان را به بهار تبدیل کند،
چنان من را درگیر کرد که آسمانم تیره و تار شد.
آمدنش بوی زندگی میداد،
مثل نسیمی که بر برگهای خشکِ دلم میوزد و یادم میآورد هنوز میشود سبز بود.
اما چه زود،
آن آرامشِ شیرین، به دلتنگیِ عمیق بدل شد....
دلم برای قدمهای رهگذرانِ عابرانِ پیاده تنگ میشود،
برای روزهایی که خیابانها پر از نفسِ تو بود.
یادش بخیر، وقتی بیدلیل میرفتی و من بیدلیل دنبالت میکردم،
نه مقصدی بود، نه وعدهای، فقط دل… که به هر قدمت دل میداد.
حالا خیابان همان خیابان است،
اما صدای قدمهایت را از...
بیا بمان نرو.
ڪه مرا میل زندگـے نیست بـے تو.
چشمانت دنیای من است
و من مبتلا به دنیاییم که انگشتانم محرومند
از لمست، بوسیدنت و بوییدنت.
خوشحالم از داشتنت
من کمی بیشتر می خواهمت
بیشتر از نجواهای شبانه
بیشتر از احوالپرسی های ساده
تو بگو چه کرده ای با دلم...
تورا گم نکرده ام
وهنوز فراموشی سراغم نیامده ست
اما لرزش لبها و تپش قلبم
مجال گفتن « می خواهمت »را ازمن گرفته ست
و شگفت آنکه در هر رگم « جان منی تو» جریان دارد.
شوق دیدار تو،
تکراری ترین دلتنگی ایست.
که به آن دچارم.
دمادم صبح بود که ناگهان شب ایستاد
به گمانم همان موقع
تو چشمانت را بسته بودی
چگونه انصاف است،
بدون تو زیستن.