متن عاشقانه غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عاشقانه غمگین
من که دوست داشتمت، پس جَفا بَحر چه بود
دل به بی راهه کِشاندی ، رَفتَنت بَحر چه بود
من هزاران شب و اَندوه به فِراق سَر کردم
این چنین خواستن و جا زَدنت لُطف چه بود
از کدامین ،شوق دیدار تو من جا ماندم
دل شیدا شُده ات ،خواسته...
هوای این غزل امشب عجیب طوفانی ست
ردیف وقافیه دلشوره و پریشانی ست
از این تلاطم دریای شور بیزارم
هوای شرجی چشمم زغصه بارانی ست
مرددّم که بمانم ویا ادامه دهم
به رفتنی که پر از باتلاق حیرانی ست
چقدر از تو شنیدم که وعده ها دادی
دروغ بود و...
در دلت هیچ کسی غیر مرا راه مده
جزتو هم هیچ کسی در دل این عاشق نیست
زخم صیاد اگر بی پر و بالم کرده
شوق پرواز مرا از گله لالم کرده
خیره ماندم به تو در دورترین نقطه اوج
دل رسیدن به تو را ضامن حالم کرده
دیده ام عشق غریبانه کسی را ببرد
حافظ این حادثه را یکسره فالم کرده
سرنوشتی که مرا در پی...
در جوش و خروش دریای جنون
صدای سرخ عشق
با پژواکی ارغوانی
دریا، دریا
وجود سرگردان مرا
به تلاطم امواج حیرانی
میهمان می سازد...
من همان ماهے بے تابے ، هستم
کـہ בر בریاے بی کران عشقت آرزوے غرق شـבن בارـב …
گنجشکی که در
باغچه ی خیالم
اندوهاش را
بر شال نارنجیام می تکاند
دل پرتقالی ام را خونی می کرد
مثل غروب پر معنایی
گریه که می کنی
رنگ آسمان کدر می شود..
مرا....
ببر به جایی که
هوای تو
نیست....
نیستی و نبودن تو بدجور...
باعث شده دیگران نیایند به چشم...
رفتی؛ که عذابم بدهی؛ نیست مهم
از بغض، شرابم بدهی؛ نیست مهم
در بسترِ احساس، به جای نمِ آب
صد جرعه سرابم بدهی؛ نیست مهم
عشق را ازباران باید آموخت وقتی دلتنگ می شود ،
بغض می کند ..
می بارد و کل جهان را زعشق خود خبر دار ....
تا شاید خبر شعله ور عشقش که ب آسمان رسیده است
و ازناراحتی دلش غروب کرده
باز آبی شود،
معرفت را از باران باید آموخت...
تو همان خواب قشنگی...
که به چشم منِ دیوانه نخواهد امد...
دیشب به روی دفترِ دریا گریستم
اشکم به ته رسید، دلم را گریستم
مانند کوزه ای که شده گونه هاش تر
بر شانه های دخترِ دنیا گریستم
وقتی که زد به سینه ی من ماه دستِ رد
با چشم های غرق تمنّا گریستم
دیدم تمام شهر به من پشت کرده...
درد و درمانم یکیست...
آن هم سیه چشمان توست...
تا صبح، قطره قطره به روی مزار خود
بی تو شبیه شمع، سراپا گریستم.
گم کرده راه، با چمدانی از انتظار
در ایستگاهِ شاید و امّا گریستم
امشب که میان چشم من بارانیست...
آیا نم باران زده بر خاطر تو...
دیدم تمام شهر به من پشت کرده اند
پشت دری نشستم و تنها گریستم
هر بار که خندیدی...
دیوانه ترم شد دل...