متن عاشقانه غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عاشقانه غمگین
دستی بر رویِ سَرِ بی کسیِ کوچه بکش
پنجره؛
تابِ نگاهش شده بی تاب،
بیا.
لحظهها، سرشارِ امواجِ نشاط
سهمِ احساسم نبُد، سوز و، گداز
یک شب امّا، طی شد آن، دنیای شاد
پرکشید از باغِ جان، چشمانِ ناز
گفتمش رحمی کن او، خندید و رفت
گفت دل، رازِ مگو... خندید و رفت
مویه کردم، مو به مو؛ خندید و رفت
لحظه لحظه؛ کو به کو، خندید و رفت
حسّ من، میگفت: «او»... خندید و رفت
چشمِ من، در جستجو... خندید و رفت
بس نمک، بر سینهام، پاشید و رفت
بر سرِ من، گردِ غم، پاشید و رفت
اگر می ماندی،
خنده های من نمیمرد درون سینه
تو آرزوی این دل شکسته ای...
اینکه هستی و ندارمت،
خودش غمی جدا از غم هاست.
دقیقا نمیدونم چندبار پشت گوشی تو چتای لعنتی
داد زدم که دیگه واسم تمومی ، نمیخوامت ، تو لیاقت منو
این احساس پاکمو نداری ، نمیخوام دیگه دوست داشته باشم...
نمیدونم دقیقا چندبار به ته خط رسیدمو دوباره
برگشتم سرخط و دوست داشتنش رو از سر گرفتم
میدونین کسی که...
سوختنم رادیدے و خندیدے...
خندہ ات رادیدم؛ سوختم...
خندہ هایم را خواهے دید...)
دیدار ما...
بہ وقت سوختنت...)
S...♡
با خاطراتت دلخوشم،
مثل زمان بودنت.
بی رحم تر از فاصله ها، خاطره هاس.
عشق پنهان تو را در همین جاده محال دوست می دارم
میدانم که آغوشت نصیب من نخواهدشد
مجالم ده گلایه ای نیست مرا
همچنان بی بوس وبی کنار و بی آغوش دوستت می دارم
با دل چه کنم یاران. از عشق نپرهیزد..؟
آرامش جانم را. هربار بهم ریزد.
بی واهمه ازهجران گیرد ره مشتاقی
در گلشن احساسم آشوب بر انگیزد
دارد سر رسوایی با زلف زلیخایی.
یوسف اگر از چنگش با واهمه بگریزد
آئینه در آیینه. پروانه ی بی پروا.
در آتشم اندازد یک...
بسمه تعالی
﮼ غرض از مزاحمت، تنها یک دل است؛ دلی که در هیاهوی روزمره، فقط به یاد تو میتپد.
جان دلم ،
نمیدانم این کلماترا چگونه بنویسم که حق دلتنگی را ادا کنند. هرچه هست، این واژهها از دل بر میآیند ؛ از دلی که مدام تو را صدا...
نشسته ام درمیان بستر
به تو فکر میکنم
باخودم می گویم
هستی ویا نیستی
اگرنیستی، پس چرا پیش منی
بویت، عاشقانه هایت، آغوشت، همه در من جا مانده
دلبر من فراموشت شده ببریشان
نمیدانم شاید رسم دلدادگیست
اویی که می رود، میگذارد تکه هایش را دروجودت
تا که شبها رنجت...
می نشینم با تو درخیالم
با اینکه ترکم کردی
وسوسه هایم راحت نمی گذارند مرا
و تنها کاری که ازدستم بر می آید
می گویم لعنت به منی که خیالت را رها نمیکنم
دربسترخیال رویاهایمان مرور میکنم
هرچهارقصلش را
بهار عاشقانه هایمان
میوه های تابستانیمان
که ژنهای تو را یافت میکنم در آنها
پاییز خاطراتمان
که چه اندوهناک ،برگستره ی خیال ،سوار بر ناامیدی ولی پنهان، با هم سرکردیم
و زمستان سرد و یخبندان که باهم سرسره بازی کردیم و تو در سراشیبی...
بی خوابم و پیمانه شب یاد تورا در دل من مست و غزل خوان
خونابه چکان، ازدیده روان،چون خون ریخته دستان زلیخا،همچون پیراهن پاره یوسف
برتن این دل خسته بیمار و مریض،
عشق ممنوع تو را من ندانم که چرا جا میکند
بیقرارم ودر تردید
درخیال شهر توام
برچشمهایت خیره میشوم
و بوسه میزنم برلبهایت
ماه من پشت ابرهاست
و تن خسته من هی میشود فرسوده تراز خیال بافی
آخرعزیز من مگر نشنیده ای که می گویند
ماه پشت ابر باقی نمیماند
▭ دوست دارم ؛
مثل آهنگهای مجید رضوی، آروم و بیصدا، توی خلوت ترین لحظههات جا بگیرم.
مثل حرفای شایع، بیپروا و ساده، خودمو بندازم وسط تمام خیالهات، بی ترس، بی شک.
مثل بغض قشنگ رستاک، با هر نگاهت دلم بلرزه و شعر بشم ؛ شعر بشم که فقط واسه...
میزنی تیرِ جفا، بر قلبِ من؛
باز هم میخواهمت؛ نامهربان!
باز، آهوی دلم گشته، شکارِ لحظهها!
تورِ غم، در پای جان؛ جان شد به تارِ لحظهها!
میفشارد، هر زمانی، چنگِ غم، جانِ مرا؛
نغمههای جان، شد از نو، تار و مارِ لحظهها!