از دوست به یادگار ، دردی دارم !
از باد مَرا بوی تو آمَد اِمروز شُکرانه ی آن به باد دادم دِل را....
تو می دانی که من بی تو نخواهم؛ زندگانی را ...
آن کس که تو را دارد از عیش چه کم دارد؟
ما به فرمان دل او هر چه گوید آن کنیم
عمر که بی عشق رفت هیچ حسابش مگیر!
با خیالت جزو جزوم می شود خندان لبی...
زان دلخوشیم و شاد که جان بخش ما تویی...
هفت دوزخ ز تو لرزان تو چه آتشکده ای
آمده ام که تا به خود ، گوش کشان کشانمت...
ترجمانی، هرچه ما را در دلست
ای در دل من ،میل و تمنا همه تو ...
پذیرفت این دل ز عشقت خرابی...
برخاستن از جان و جهان مشکل نیست مشکل ز سر کوی تو برخاستن است...
در این خاک در این خاک در این مزرعه پاک بجز مهر بجز عشق دگر تخم نکاریم
بسوزانم زِ عشق ِتو خیال ِهر دو عالم را....
کِی غم خورد؟ آن که با تو خرم باشد..
بی نسیم کرمت جان نگشاید دیده چشم یعقوب بود منتظر پیراهن...
با هرچه به جز توست ، مرا ساز مده
می فُروشد او به جانی بوسه ای..
به تَن دور و به دِل با یارم..!
بی لبِ می فروش تو کی شکند خمار دل..؟
مددی! که نیم مستم. بده آن قدح به دستم…
وقت آن که دل رفته به ما بازآری...