پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
در خزان آرزو با آب و بذر درانتظارم من هنوز چشم ترسان پای لرزان ، پاکار دل هستم هنوز نو بهار و وقت دل دادن به رستن شد باورماین چنین در فصل سرما یاد خوش دارم هنوزآن تفعل ها و آن امید رستن در بهار آرزو آنچنان شد باورم کز باورش پیوسته می رقصم هنوزهجرت رود در پیوستن به دریا در این دیاردرگیر کرد آنچنان کز آن چنان مسخم هنوزدر ره مفتون ، مهر دل و اینک هجر یار پای لنگ و قلب بیجان دارم ، در راهم هنوز مفتون...