شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
اهل اینجا هستمساکن گوشه ای از یک استاناهل یک شهرستاناهل انجیرستاناهل یک گوشه ی جا مانده ی اعماق بهشتکوههایش به بلندای افقوزمینش همه لبریز بهارآری ،اینجا شهریستهمه حاصلخیزیدور مانده است زطغیان تبی پاییزیمردمانش همه چون سنگ صبورساده وبی منظورآسمانش مغرورلحن شیرینی آبش همه جا بی همتاکوچه باغش پر از خاطره ی سبز خداهر کجا سر بکشیکلبه ای هستروایتگردستی که به شوقروی هم ریخته از شاخه وبرگسایبانی،کپری ساخته استآری،آ...
رفتی ولی به یاد من خسته دل شبیهرجاکه شد به گوشه ی پیمانه زن لبی...