متن رفتی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات رفتی
آذر پاییز
آرامش جانم رفتی نگرانم
چون فصل خزانم با اینکه جوانم
ای روح و روانم بی تو به گمانم
تا آذر پاییز من زنده نمانم
فصل پاییز شد و میگریم
بس که از زخمه دلم میسوزم
مثل برگ تکیه داده به زمین
چشم بر مرگ خودم میدوزم
باد بیرحم...
تا به خود آمدم رفته بودی.آنقدر دور شدی که فقط در ذهنم تجسمی از تصویرت هست.
از خود میپرسم،از من رفته ای؟
هیچگاه دلیل این رفتن هارا نفهمیدم.
برای سرگرمی به عکس ها و کتاب هایم پناه میبرم اما آنجا هم، همه چیز پر از توست.
گویی که زمین و...
ای بی خبر از حال بیمارم
رفتی و خود را به که بسپارم!
باور نکردی حرف قلبم را
آرام جانم دوستت دارم ..
تو که رفتی هیچ چیز دنیا تغییر نکرد!
همان وعده گاه ما دو تا!
همان فصل ها!
همان کوچه و خیابان ها و
من، که رهگذر همیشگی همان راه هایم...
با این تفاوت،
که دیگر تو نیستی و من همیشه تنهایم!
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
وقتی تو رفتی در دلم غوغا به پا شد
با رفتنت کاشانه ام ماتم سرا شد
اصلا نمیشد باورم پیشم نباشی
آخر چرا امید من باد هوا شد؟
ویران شدم. چون ارگ بم آوار گشتم..
آری درونم بی تو غوغایی بپا شد
پایم بدام زلف پر تاب تو افتاد
گیسو...
برگرد افکارم پریشان است برگرد
خوابم پر از کابوس و هذیان است برگرد
من بی تو روزم شام تاریک است، هرچند
شب های تو بی من چراغان است، برگرد
دل خوش به تو بودم ولی حالا که رفتی
مرغ دلم سر در گریبان است، برگرد
گفتم نرو انگار نشنیدی و...
وقتی تو رفتی در دلم غوغا به پا شد
با رفتنت کاشانه ام ماتم سرا شد
اصلا نمیشد باورم پیشم نباشی
آخر چرا امید من باد هوا شد؟
ویران شدم. چون ارگ بم آوار گشتم..
آری درونم بی تو غوغایی بپا شد
پایم بدام زلف پر تاب تو افتاد
گیسو...
صد بهار آمد و رفت
من ولی در فصلی
که تو رفتی ماندم
در همان پاییز که
با خداحافظی ات
برگ بی جان درخت
روی دستم افتاد
زد نسیم و آن برگ
با هزاران امید
در مسیرت سبز شد
زیر پایت له شد
آسمان بر آن برگ
بی توقف بارید
مثل چمدانی سنگین و بی چرخ
روحم را می کِشید کفِ خیابان
کار تمام بود
«بمان هایم» رفتند...
خراش های صدایم را جمع کردم
و سختِ سخت گفتم: خدا...خداحافظ
«آرمان پرناک»
زنگ زدم به آتش نشانی
د س ت و پ ا ش ک س ت ه آدرس دادم
و فوراً قطع کردم...
رسیدند به یک خیابان
به یک کوچه
به یک خانه
به یک اتاق
به یک قلب
گفتم: کمک!
آتش را خاموش کنید
او رفته است...
«آرمان پرناک»
تو که رفتی
به سایه ات بگو
این حوالی
آفتابی نشود
به سایه ام سپرده ام
خودش دست تنها
حافظه ی تمامِ دیوارهای کوچه پس کوچه های شهر را
پاک کند
آن هم چه پاک کردنی؛
با خونِ دلم!
«آرمان پرناک»
برگرد افکارم پریشان است برگرد
خوابم پر از کابوس و هذیان است برگردد
من بی تو روزم شام تاریک است، هرچند
شب های تو بی من چراغان است، برگرد
دل خوش به تو بودم ولی حالا که رفتی
مرغ دلم سر در ڰریبان است، برگرد
گفتم نرو انگار نشنیدی و...
بگذار به دنبال واژه ایی بگردم که به گستره ی دلتنگی ام برای تو باشد.
از وقتی که رفتی، باورم کن که شبیه آینه ای
شکسته شدم که یک غم را چند غم نشان می دهم...
درد من، بی تو جهانم پوچ و تو خالی شده
درد من، بی تو جهانم پوچ و تو خالی شده
رفتی از پیشم، شنیدم حال تو عالی شده
سرنوشتم بوده این اندوه و این چرخ عذاب
از نخستین روز سهم من بد اقبالی شده
روزها بعد تو کش دارند ای...
اون ج ای ی ڪہ پ وت ک م ی گہ: دِل م رَف ت ن ت ورو کَ م داش ت،
ت وعَ م ڪہ رف ت ی:)🚶🏿♂🖤
دلتنگ شدم وقتی گفتی ز تو مهجورم
رفتی و به دنبالت، می آیم و مجبورم
من بی تو شدم مجنون یک عاشقم و شبگرد
دنبال تو می گفتم... با گریه نرو برگرد
جمعی همه از خواب و با یاد تو من مستم
من هر چه که هستم بازم عاشق تو...
آن که رفته، رفته هرگز او نمی آید سرا
او که رفته با کسی همدم شده چه بی صدا
بی وفایی در زمانه بدخدایی می کند
باوفاها هم شدن در این زمانه بی وفا
درد من از آشنا شد همدم من وای من
زخم کاری را فقط همدم زند هی...
نام غزل: درد بی درمان
آن که رفته، رفته هرگز او نمی آید سرا
او که رفته با کسی همدم شده، شد غصه ما
بی وفایی در زمانه بد خدایی می کند
باوفاها هم شدن در این زمانه بی وفا
درد من از آشنا شد همدم من وای من
زخم...