از روپوش های مدرسه و در بین آن همه بنفشی، او گل بنفشه ای بود که از هزار فرسخی چشمان من رصدش می کردند. با سر زیر انداخته و نگاهی که به انگور، شراب شدن می آموخت. با آن راه رفتن مخصوص به خود که گویی قدم بر خاکِ خیابان...