شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
یغما گلرویی:اگر انسانی هستی که نمیتوانیبه داد کسی برسیاقلًا آدم باش و داد کسی را در نیاور !...
از روپوش های مدرسه و در بین آن همه بنفشی، او گل بنفشه ای بود که از هزار فرسخی چشمان من رصدش می کردند. با سر زیر انداخته و نگاهی که به انگور، شراب شدن می آموخت. با آن راه رفتن مخصوص به خود که گویی قدم بر خاکِ خیابان نمی گذاشت و بر کجاوه ای از زنبق و اطلسی می رفت. خرامان و معصومانه. کبک وار و دل انگیز. مانند عبور جوباره ای زلال که آفتاب گردان ها برای دیدنش رو به زمین زانو می زنند... با نگاه کردن، یا نکردنش تکلیف آن روز من روشن می شد. یا بغض کرده به...
لبخندت...تفسیر شعرای مولاناست...با تو دلم گرمه...بی تو جهان تنهاست......
گاهی وقتا یه صفحه ی گوشیآرزوها رو قاب می گیره.وقتی عکسِ تو رو نشون می دهدنیا بوی شراب می گیره.شکلِ زن های تو مینیاتور،عشوه های خریدنی داری.طعمِ شاتوت داره لبخندتبوسه های چشیدنی داری.تو خیابون مثِ یه آهوییگم شده بینِ بوقِ ماشین ها.توی وان یه پریِ دریاییبی قرارِ همیشه ی دریا.میونِ ماسه ها که می شینیتنِ آبا رو موج می گیره.سرِ نخ که تو دستِ تو باشهقلبِ بادبادک اوج می گیره.روی لب هات «ژوکوند» می خنده،توی چشمات...
خوش به حالِ «حافظ»که نمی دانست ناشر کیست،منتقد چیست،اداره ی نگارش کجاست...اگر چه سایه ی «امیر مبارزالدین» را بر سر داشتکه چیزی در حدِ «محرمعلی خان» خودمان بود،اما می توانست رندانهسرِ او شیره بمالد!می توانست بی خیال عکس و عسس،مست کند در انظارو در غزلی بنویسد،بهشتِ نقد رابه نسیه ی هیچ نسناسی نمی فروشد!حتا اگر بعضی غزل های او رابعدِ مرگش دست کاری کرده باشند،حتا اگر موشی گرسنهنیمی از دیوانش را جویده باشد،حتا اگر ...
وقتِ سقوطِ من، چترِ نجات باش!حافظ شدم... بیا شاخه نبات باش!برگرد و توی برف آغوشمو بپوشحرفاتو مثل موت نندازی پشت گوش. ....
بزغاله ی سیاهیکه قصه نویسدر قصه اش چیزی از آن ننوشتمن بودم!گرگی گرسنه نبودمکه پشتِ در خانه ی تو،دست به کیسه ی آرد فرو ببرمبرای گول زدنت!حبه ی انگوری که شراب رااز سرکه شدن نجات می دهی!دروغ نگفتم به تو هرگزو نخواستم سیاهی دستانم رااز تو پنهان کنم در طمعِ بوسیدنت...تو اما درِ خانه را روی من باز نکردیو گرگِ روزگار مرا خورد...
خداحافظ خداحافظ سفر خوش راه رویا بازپس از تو قحطی لبخند پس از تو حسرت پرواز...
نه طبقِ مُد دوستت دارم...نه به حکمِ سُنَت...!همه چیز بنا بر فِطرت است...خوب ها...دوست داشتنی اند...مثلِ تو... ️️️...
دستای تو یعنی پناه یعنی یه تیکه از بهشتمیشه با یه لبخند تو حافظ شد و غزل نوشتچشم تو امضای خداس ، تنت یه سرزمین نوحالا می فهمم که چرا سفر می رفت مارکوپولوحالا می فهمم واسه چی یک دفعه عاشقت شدمدیدم چقدر میشناسمت درس مثه خودِ خودممنم که عاشقتم ، منم که عاشقتم ، منم که عاشقتمبه باغ اینه قسم ، قسم به نبض قلم ، منم که عاشقتمگیس تو دریای سیاه ، پیچک پیچیده به ماهلب تو کهربای سرخ ، هستی من یه پر کاهآتیش چهارشنبه سو...
پدر بزرگم همیشه می گفتوقتی شبانه به کابوس ِ بی نور ِ کوچهمی روی،برای فرار از زوایای ترسآوازی را زمزمه کن!من همه برای پُر کردن ِ این خلوت ِ خالی ترانه می خوانم!برای تاراندن ِ ترس!به خدا از این کوچه های بی سلام،از این آسمان ِ بی کبوتر می ترسم!بامها را ببن!دیگر کسی بادبادک نمی سازد!در دامنه ی دست ش کودکان،تیر و کمان حرف ِ اول را می زند!می ترسم از هزاره ای دیگر،نسل ِ گلهای سرخ منقرض شده باشد!....
هنگام خواببه خاطر نخواهم آورددو جوجه ای را که نیمروی ناهار من شدند،مورچه ای راکه هنگام نوشتن همین شعر حتابه کفِ کفشم چسبیده بودو سوسکِ سگ جانی راکه از قلمرو خوددر فاضلابِ خانه خارج شده بودو دیگر به آنجا بازنخواهد گشت...به خاطر نخواهم آورد،دل هایی را که شکسته امو چشم هایی راکه نومید کرده ام... من قاتلی هستمکه از عشق و عدالت شعر می نویسدو به مُرده های پشتِ سرشفکر نمی کند....
بانو! بگو که کافه ی دنجِ چشات کو؟من خسته ام... نشونیِ اون کافه رو بگو!...
تو بادبادک بازیگوشی بودیکه با دنباله ی عطرشهر روزاز خیابان نوجوانی ام می گذشتو منکودکی که می دویدمی دوید،می دوید و نمی رسید.کودکی که موهایش جوگندمی شدند،اما هرگز نخواست بزرگ شودچرا که بزرگ شدن،فراموش کردن تو بود.من کودکی بودم که تمام عمرمی دوید ودست تکان می داد،برای بادبادکیکه با بادها می رقصید،و او را نمی دید....
چشای جنگلیتو وا کردی،زندگی قابل تحمل شدحافظ ام شاعری رو ول کرد وخطیِ پایتخت – آمل شدرنگِ چشماتو از کی دزدیدی؟از کدوم برگ، از کدوم سبزه؟که با هر گوشه ی نگاهِ توقلبِ من توی سینه می لرزه.تو شمالِ چشات منو گم کن! توی اون جنگلای بکر و عمیق!تو دلِ شالیزارِ مه زده وپلاژِ پرتِ بی نجات غریق. ....
آرزو میکنمکه خنده اتتنها به عادت مرسوم "عکس گرفتن "نبوده باشد!و توخندیده باشی در آن لحظهاز ته دل...چرا که خنده ی توجهان را زیبا میکند....
توی قرنی که کفره بیداری،بین این آدمای تکراری یه کمی خاص باشی می میریوقتی خرچنگ ابوعطاخونه،وقتی دنیا «بیانسه»بارونه،«اِمی واین هاوس» باشی می میری....
خداحافظ! خداحافظ! سفر خوش، راه رؤیا بازپس از تو قحطی لبخند، پس از تو حسرت پرواز...
تمومِ گُلای دنیا رُبه تو پیشکش میکنم ،بی این که بچینمشون !...
قهوهی تلخ با تو شیرینهبی تو هر روز هفته غمگینه......
تو بازیِ کلاغ پَر ، هیشکی نشد بَرَندهقصهی ما همین بود: پرنده بی پرنده !...
زخمهایی تو زندگی هستنکه نمیشه نشونِ دکتر داد،مثلِ زخمِ دقیقهای که تو اونآخرین بوسه از دهن افتاد......
و آرزو میکنم کاش میتوانستیم دستادستقدم در ویترین کتابفروشی بگذاریمتا آلیسواردر سرزمین عجایببیهراسِ مردم و مأموردر آغوشت بگیرم......
یه ساله رفتی و اسمت هنوز مونده تو این گوشی.میدونم قهوهتو مثل قدیما تلخ مینوشیمیدونم شبها توی تختت کتابِ شعر نمیخونیکنارِ پنجره شادی با یه سیگار پنهونی.هنوزم وقتی میخندی رو گونهت چال میافتههنوزم چشم به راهِ یه سوارِه زیبای خفته......
به آخر می رسم بی تو ، به دیوار و شب و خنجر.بهارُ عشقُ دعوت کن به این تقویم ِخاکستر....
نگاهم کن که شب گم شه ! نگاهم کن که پیدا شم!.نگاهم کن ! نگاهم کن ! نذار تنهاترین باشم !......
بعد از ماپیجهای عاطلمان باقی میماننددر facebookچون روحهای سرگردانیکه با خود حمل میکنندچمدانی لبریز خاطره را....بعد از ماایمیلهای فراوانی برایمان فرستاده میشود.از آشنایان بیخبر،همکلاسیهای قدیم،شرکتهای تبلیغاتی،لاتاریهای یک میلیون دلاری حتابا خبر برنده شدن... .و ایمیل باکسمان چون سگ ولگردیکه از باز کردنِ قوطی کنسروی زنگزده عاجز است توانِ خواندن آن ایمیلها را نخواهد داشت...
من آنجا نیستمرها کن سنگِ گوشهی گورستان را!من آنجا نیستم!.وقتی باران میبارددستت را بر شیشههای خیسِ پنجره بگذار.تا گونههای مرانوازش کرده باشی! .این دستهای همیشه شوخِ من است.که هنگامِ بازگشتنت به خانه در غروبهای پاییزی.موهایت رابه پیشانیات میریزد، نه نسیم!لمس کن تنِ درختان جنگل را،برای در آغوش کشیدن من....این گرانیتِ گرد گرفته را رها کن!من آنجا نیستم!.زیرِ این سنگتنها مُشتی ...
تو را نگاه میکنم: چشمانت خلاصهی آتشفشان است،همرنگِِ خاکِ دیاری که دوستش میدارم !چالِ کنجِ لبانتهلالکِ جُفتی ماه استبا خورشیدی در قفاکه مردمانِ سرزمینِ قلبِ مرابه وِلوِله وا میداردبا انگشتِ اشارهی رو به آسمان !خندهات بارانِ مرواریدْ استو اخمتزلزلهیی که شهر آرزوهایم راویران میکند !تو را نگاه میکنمو جهان رنگ میبازدنگاهت میکنمو خود را نمیبی...
حسادت میکنم به استکانِ پر از چایی که لبهاتو میبوسهحسادت میکنم به گلِ سرخی که رو میزِ اتاقِ تو میپوسه.حسادت میکنم به پیرهنی که تنت رُ توی آغوشش گرفته،به اون تقویمِ رومیزی که دستات ورق میزننش هفته به هفته.حسودی میکنم به اون نسیمی که میپیچه به دورت مثلِ پیچک،به مهتابی که میتابه به چهرهت شبا که خوابی مثلِ یه عروسک.حسادت میکنم به شونهی تو که هر روز گم میشه تو عطرِ گیستحسادت میکنم به دستایی که کشیده میشه رو گونهی خی...
ویلای لبِ دریا برایت نمیسازمیا خانهای که پلههای مارپیچشبه سرسرهای باشکوه ختم شونداما دستِ دریا را میگیرمو میکشانمشپشتِ پنجرهی همین آپارتمانِ اجارهایتا لالایگوی خوابهایمان شودتا صبح....
دروغ گفتهام اگر بگویم جهان به زیبایی قصههای کودکیست،پینوکیو یک روز آدم میشود، کفشِ بلور همیشه با سایزِ پای سیندرلا جور در میآید و شاهزادهای از راه میرسد تا به بوسهای سفیدبرفی را از خوابِ جادو بیدار کند…...
به تو دروغ نمیگویم، ما همانطور که به قلهها میاندیشیم در حال فرو رفتنیم… اما با دوست داشتن تو رویشِ جفتی بال را حس میکنم بر شانههای خود . . ....
بیقرارِ یه عاشقانه زیرِ بارونممیرم اما بدون همیشه با تو میمونماین صدا رو، همین نفس رو از تو دارم منحتا با این لبای بسته از تو میخونماین صدای منه، آه، این صدای منهابر پُربارون یه عمره تو چشای منه....
یه صدای قدیمی ام که تو گلو موندهآرزوی قدیمیِ من، آرزو موندهارزوی ترانه خوندن با لبی خندونآرزوی قدم زدن تو شهرِ بی زندون.این صدای منه، آه، این صدای منهابر پُربارون یه عمره تو چشای منه....
در غیاب تو .... در غیاب تو ترانه های تکان دهنده نوشتم،به تماشاى کشورهای جهان رفتم،خانه خریدممردِ خانه شدماما هنوز جای تو در تک تک دقیقه ها خالی ست،شعرها برای زیبا شدن به تکه ای از تو محتاجندو نوشتن پلی ست که مرا به تو می رساند... ....
بیا به غار برگردیم!به بدویترین بوسههاکه بوی عقدنامه و مهریه نمیدادند...تا عریانی، زننده به حساب نیایدو زیباترین هدیهی جهانآتشی باشد که یک روز راصرف روشن کردنش کنم برای تو...بیا به غار برگردیم!به روزگاری که مایکروویو و تلویزیون را نمیشناختو در آن رنگینکمان اتفاقِ بزرگی بود؛دنداندردخدا را به یادِ ما میآوردو پیدا کردنِ غذاسفری عظیم به حساب میآمدکه به عشق یک لبخندت تن میدادم به آن...بیا به غار برگردیمتا تم...
ﺩﯾﺪﺍﺭِ ﻧﺨﺴﺖ ﺗﻮ ﺁﻫﻮﯾﯽ ﺑﻮﺩﯼ ﮐﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽﺍﺕﺑﻮﻕِ ﻣﺎﺷﯿﻦﻫﺎ ﺭﺍ ﻻﻝ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻭ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺳﻔﯿﺪﻡ،ﺳﯿﺎﻩ ﻣﯽﺷﺪﻧﺪ ﯾﮏ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺑﻪ ﺭﯾﺘﻢِ ﻗﺪﻡﻫﺎﯾﺖ ...ﭘﯿﺶ ﻣﯽﺁﻣﺪﯼﺷﺒﯿﻪ ﺭﻗﺼﻨﺪﻩﻫﺎﯼ ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﻐﺮﻭﺭ ﻣﯽﺭﻗﺼﻨﺪﻭ ﮐِﺶ ﻣﯽﺁﻣﺪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥﺯﯾﺮِ ﮔﺎﻡﻫﺎﯼ ﺗﻮ ...ﭼﻪﻗﺪﺭ ﺷﺒﯿﻪ ﻋﮑﺲِ ﺁﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩﯼﺩﺭ ﺁﮔﻬﯽِ ﺗﺒﻠﯿﻐﺎﺗﯽِ ﺑﻮﺭﺩﺍﯼ ﺧﺎﻟﻪﺍﻡﮐﻪ ﺑﻪ ﭼﻬﺎﺭﺩﻩﺳﺎﻟﻪﮔﯽ ﺩﺯﺩﺍﻧﻪ ﻭﺭﻗﺶ ﻣﯽﺯﺩﻡﺩﺭ ﺯﯾﺮﺯﻣﯿﻦِ ﻧﻢﻧﺎﮎِ ﺧﺎﻧﻪﯼ ﻣﺎﺩﺭﺑﺰﺭﮒ .ﭼﻪﻗﺪﺭ ﺷﺒﯿﻪ ﺧﻮﺍﺏﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﯼﺩﺭ ﭘﺸﺖﺑﺎﻡِ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥﻫﺎﯾﯽﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﻔﺖﺳﻨﮓ ﻭ ﮔﺮﮔﻢ ﺑﻪ ﻫﻮﺍ ﻣﯽﮔﺬﺷﺘﻨ...
قلمی به دستم می دهند و کاغذیتا از گناهان خوداعتراف نامه ای رقم بزنم...و من تنهااز کابوس مداوم گنجشکی می نویسمکه به تیر و کمان مندر تابستان هفت سالگی ام مُرد......
ترکم نکن!بیا هر آنچه را میتوانیم فراموش کنیم،همه چیز در حال فراموش شدن است.فراموش کنیم سوء تفاهمهاو اوقاتی را که برای فهمیدنِ «چگونه»ها هدر دادیمو لحظههایی را که در آنهابه ضربِ «چرا»هاشادی قلبمان را کشتیم.ترکم نکن!ترکم نکن!ترکم نکن!ترکم نکن......
بزغالهی سیاهی که قصهنویس در قصهاش چیزی از آن ننوشت من بودم!.گرگی گرسنه نبودم که پشتِ در خانهی تو،دست به کیسهی آرد فرو ببرم برای گول زدنت!حبهی انگوری که شراب را از سرکه شدن نجات میدهی!دروغ نگفتم به تو هرگزو نخواستم سیاهی دستانم را از تو پنهان کنم در طمعِ بوسیدنت.تو اما درِ خانه را روی من باز نکردیو گرگِ روزگار مرا خورد...
همین که وقتِ خوابیدن می شه تو فکرِ تو گم شدمی شه یادِ تو افتاد و رفیقِ یه تبسم شد؛همین که وقتی بارونو می بینم از پسِ شیشهتمومِ خونه از عطرِ نفس های تو پر می شه؛همین که پیشِ من هستی همیشه، مثلِ رویاهام؛همین که با خیالِ تو تماشایی شده دنیامهمین بسه، همین بسه برای زنده گی کردن......
دنیاحکایتِ ملانصرالدین است دنیا!عزیزِ دل!درختها را میبریم تا اسکناس شوند،یا کاغذهایی که بر آنهانامههای عاشقانه بنویسیم.حکایتِ ملانصرالدین است دنیا!هر شب خوابِ جهانی بیتفنگ و تیرکمان میبینیمبر بالشهایی پُر شده از پَرِ پرندهگانو هیچکس از خود نمیپرسدچرا در عهدِ عتیقبرف نمیبارد.دنیا مضحکتر از آن استکه شاعران به فکر تغییرش بیفتند.دنیا یعنی:صفِ پلیس ضد شورشرو در روی پابرهنههای کشمیر.دنیا یعنی:من ...
پیراهنی از پروانهویلای لبِ دریا برایت نمیسازمیا خانهای که پلههای مارپیچشبه سرسرهای باشکوه ختم شونداما دستِ دریا را میگیرمو میکشانمشپشتِ پنجرهی همین آپارتمانِ اجارهایتا لالایگوی خوابهایمان شودتا صبح.تو زیباتر از آنی که خود راپشتِ پالتویی پنهان کنیکه صد سمورِ سیبریاییدر آن زنده زنده پوست کنده شده باشند.از پروانههای کلمات برایتهزار پیراهنِ رنگین خواهم ساختکه تنهابر تنِ تو برازنده باشند.نه حلقهی الم...
التماست نمی کنم هرگز گمان نکن که این واژه را در وادی آوازهای من خواهی شنید تنها می نویسم بیا بیا و لحظه یی کنار فانوس نفس های من آرام بگیر نگاه کن ساعت از سکوت ترانه هم گذشته است اگرنگاه گمانم به راه آمدنت نبود ساعتی پیش این انتظار شبانه را به خلوت ناب خواب های تو می سپردم حال هم به چراغ همین کوچه ی کوتاه مان قسم بارش قطره یی از ابر بارانی نگاهم کافی ست تا از تنگه ی تولد ترانه طلوع کنی اما تو را به جان نفس های نرم کب...
وقتی رفیقی غیرِ سایه پا به پامون نیستوقتی تصور کردنِ خوشبختی آسون نیست .باید چه جوری جاده های رفته رُ برگشت؟باید کجای زندگی دنبالِ رویا گَشت؟...
ساعت یکِ نصفه شبه ، امّا چشام هَم نمیاد !انگاری گیتارِ صِدام ، یه زخمهی تازه میخواد !تو روزگارِ والیوم ، چشمِ نَخُفته نوبَره !خُورُ پُفِ ثانیهها ، حوصلهمُ سَر میبَره !گربهها دعوا میکنن ، بالای دیوار ، دوباره !هیچکس دیگه حوصلهی شبزندهداری نداره !ستارهها کاغذیاَن ! زنجره ساز نمیزنه !وقتِ سکوتِ آینه نیست ! موقعِ فریادِ منه !والیوم دَه پلکِ کوچهها رُ بسته ! اِی اَم...
تو ونوسِ برنزهای بودی با یه لبخندِ بیغش و سادهپیِ ردِت رو ماسهها میگشتاین نهنگِ به ساحل افتادهمن دچارِ نگاهِ ایرانیت، مستِ عطرِ فرانسویت بودمشمس بودی تو جلدِ یه پری و منِ دیوونه «مولویت» بودمشکلِ آیدای شاملو مُرده، غمِ پشتِ نگات مُسری بودبوفِ کوری نخونده داشتی تو اون دو نیلوفرِ سیاه و کبودحل شدم تو چشات و حس کردماگه از من جداشی میمیرممثلِ یه ماهیِ جدا از آب، لاله و لادنِ جدا از همطعمِ لبهات خلاصهی ط...
کودکان در گهواره ها گلوله می خورندو عشق را باید از داروخانه ها خریددر بسته های دوازده تاییبا طعمِ آناناس و هندوانه.بیدار که می شویم خوش حالیم از این که ملافه ی بسترکفنِ ما نشدهو هنگام بیرون رفتن از خانهآرزو می کنیممینِ ضد نفری زیر پامان منفجر نشود.آقای داروین!لطفن عقربه ها را به عقب برگردانید.ما خوش حال بودیموقتی از درختی به درختی می پریدیمبا یک گلابیمیان دندان هامان!...
آقای داروین!لطفن عقربه ها را به عقب برگردانید.ما خوش حال بودیموقتی از درختی به درختی می پریدیمبا یک گلابیمیان دندان هامان!...