چهارشنبه , ۷ آذر ۱۴۰۳
صبح تو را در فروشگاه دیدم ؛ هلو و زردآلو سوا میکردی ، گفتی برای یک مهمان استتمام روز در انتظار زنگ تلفن بودم ......