میدانم که وقتى جایى براى ماندن نیست ،باید رفت. اما عزیز من ! ترسناک تر از بى پناهى ، گمگشتگى است. و دلم میسوزد براى خودمان که بى پناه،گم شده ایم میان سکوتِ سفیدِ سردِ وهم آسایى که روى همه چیز پرده اى از مه انداخته...من میترسم از صبح فردا...حتى...