پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
میدانم که وقتى جایى براى ماندن نیست ،باید رفت.اما عزیز من !ترسناک تر از بى پناهى ، گمگشتگى است.و دلم میسوزد براى خودمان که بى پناه،گم شده ایم میان سکوتِ سفیدِ سردِ وهم آسایى که روى همه چیز پرده اى از مه انداخته...من میترسم از صبح فردا...حتى بیش از این شبى که در آنیم...من خیلى میترسم...