آدم بالاخره یک جا باید شب را تمام کند. بلند شود کاری کند، چراغی روشن کند مثلا. حالا هر کس یکجورش را بلد است. من اینجوری شب را تمام می کنم که چشم هایم را می بندم و پشت پلک هام از روز قصه می سازم. روز را می آورم...