متن شب
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شب
شبها به امید صدای قدمت
تا صبح با سایهها حرف میزنم
💐🌾🍀🌼🌷🍃🌹🍃🌷🌼🍀
🍃🌺🍂
🌾☘
🌷
سینهء پرسوز
همچو شبم :روز
گُردهء دل قوز
به قلمِ🖋: پورِ مهر👇
#مهردادپورانیان
#سهگانی
🌷
🌾☘
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃🌹🌿🌼🌷🍀
#سهگانی
یک شب، دو شب، سه شب!
داستان هزار و یک شب -
الهی چه دور و دراز است این شبها،
یکی صبح را بیدار کند.
شروههای تو
در کوچههای خاموش جنوب
به خاک سپرده شد.
عمریست
تن به هجرت دادهایم،
و ریشههایمان
در شنهای بیپایان
میسوزد.
سکوت آخر شب
صدای شروه
چون گریهی باد
از استخوانهایمان میگذرد،
و جان،
آرام آرام،
به تاریکی میریزد.
مرا در شب بازوانت سفر ده
بیپروا، بیمرز، بیسایه
تا تمام من،
تمامِ تو شود
و بعد… هیچ
شب میآید،
با دلتنگی فراوان
. دلتنگی، مهمان ناخواندهای است که بدون در زدن، روی مبل می نشیند
و ساکت میماند.
سکوتش از هر فریادی بلندتر است
. به آسمان نگاه میکنی؛
ستارهها، زخم های کهنهی آسمانند که دوباره در تاریکی سر باز میکنند.
و تو در میان این همه...
شب را چه چاره باشد
با این هجومِ یادت؟
هر لحظهاش صداییست
از ردِّ بیقرارت...
خوابم نمیبرد، نه
دل را تو بردهای تو
در من هنوز جاریست
آن لحظههای نابت...
شب،
از قابِ پنجره آغاز میشود،
جایی میانِ سکوتِ دیوارها
و نفسِ آهستهی زمان....
ماه، روی شانهی من خم شده است،
و رازِ ماندن را
در گوشِ سایهها نجوا می کند.
پراز بال و پرم...
از گون تا گندم...
از یاس تا یاسین..
صدای دوری میآید،
از جایی که چراغها...
پایان نـבارב בلتنگے هاے تو،
هر شب با نبوבنت بیش از حـב میشوב.
دلِ شب
سنگینتر از خوابِ بیرویاست
و من،
در پناهِ مهتابی که دهان گشوده،
به آسمانِ سیاه مینگرم
که جا نمیشود در دلِ روشنِ من.
الهی،
غم از من بگریزد،
نه با گریه،
که با لبخندِ دلِ عاشق.
الهی،
شب برود،
بیآنکه ردّی بگذارد
بر پنجرههای بستهی خیال.
الهی،
لبخند،...
ما کجای این دردیم؟
در دهان ماهیای که خوابِ آسمان را میبیند
لابلای زخمهای کهنهی ساعتهایی
که عقربههایشان از گریه ساخته شدهاند
در انجماد لحظههای غریب
که پرندهای یخزده
با بالهایی از خاطره
در آینهی شکستهی زمان
به دنبال نامِ گمشدهاش میگردد
بی هیچ حرف
فقط ایستادهایم
مثل مجسمههایی از...
گاهی دلم میخواهد
بیدار نشوم،
بگذارم دنیا
همیشه مرا
زیبای خفته ببیند…
در آغوش خواب،
همیشه خودم را
زیبای خفتهای میبینم
که به رؤیای تو پناه برده است.
گاهی پلکهایم را که میبندم،
جهان خاموش میشود
و فقط تویی که در خوابم
زنده میمانی…
آتشی افتاده در جانَم زِ هُرمِ بوسه اَت
چون شدم صیدِ کلامَت، طعمه ای در خَلسه اَت
کوچه و یادِ تو هر شب؛ غرقه اَم در پَرسه اَت
در امتداد شب
صدای قدمهایت
مرا به هیچ میبرد
آتش و عذاب شده جانم بسی خسته است
وَغمی که خنده به روی زندگی بسته است
در هزارتوی خود مانده ام بی کَس و کار
تلخ و سیاه روزهایم همچو شب گشته است
حال و فال و قال ام کشید به چون و چند
بَس زِ آشنایان و دوست خنجر...
ماه
در آسمان گیسوانت
تابید
و تندباد شعرم
در زلفت
پیچید
دوش
تمام شب
در گرههای تاریک موهایت
گم شدم
آنقدر از شدت غم و دلتنگی
سیاهی قلبم را فرا گرفت
که یک روز نقاش رویاها
آن را روی بوم جای
آسمان شب پاشید
ستاره ها به سقوط رسیدند
و ماه تماما گریه شد
شب با تمامی سیاهی اش
در من گم شد.
از کدام شب برایت بگویم
در نبودت
هیچ شبی به خیر نگذشت.
امشب
صدای رفتنت
در گوش خاطرهها
زمزمه میشود
با رد اشکهایی
که هنوز
نامت را فریاد میزنند
چه بارانیست امشب
تمام واژههایم
در خیسیِ خاطرت
غرق شدهاند
شعرهایم
بیپناه
در کوچههای شب
به دنبال ردّی از نگاهت
قدم میزنند
دوباره
دوباره
و دوباره مینویسم
شاید
ردی از تو
در واژهای
جا بماند