خُرَّم آن روز کز این منزلِ ویران بروم راحتِ جان طلبم و از پِیِ جانان بروم گر چه دانم که به جایی نَبَرد راه غریب من به بویِ سرِ آن زلفِ پریشان بروم دلم از وحشتِ زندانِ سِکَندَر بگرفت رخت بربندم و تا مُلکِ سلیمان بروم چون صبا با تنِ...