به چه زیباست تو را داشتنت هر چه باید همه را داشتنت
من حسودم که تو باید با من ولی افسوس همه ی شهر تو را داشتنت من رها عاشق تنهایی خویش تو ولی عاشق تنهایی و خویش
و چه دلگیر شده پاییزم آسمان ابری و برگا همه هی میریزند تو گمان میکنی من خوشحالم همه چیزم روالستو دلی خوش دارم
تو نمیدانی که نابود شدم و نشستم سر تابوت خودم تو نمیفهمی چطور غمگینم تو خدایی شده ای در دینم
که خدا خالق عشقست ولی من سکوتم به تو میگفت نری بیا هنوز کسی نیومده جات بیا بذا بپیچه بازم تو همه جا صدات
بیا بگو تو هم دلت همینو میخواد هی بگو تو هم دلت همینو میخواد بیا تو که هنوزم توی سرمی تو همه ی شعرام میبینمت تو رو علنی
بیا بگو هنوزم طرف منی هی نذار فک کنم لب و دهنی
شاعر شعر من بی حوصله تنگ نشد باز برایم دلت
حالو هوایت چطور است ها رفتی و هر ثانیه ام هفت سال بعد تو هر روز قسم خورده ام هرکه که پرسید چطوری بگم مرده ام
گردش فصل مرا پیرم کرد من جوانم ولی پیرم نه خود من با خود من میزد حرف من به چشمان خودم دیدم رفت
و مقصر تو نبودی من من خالی بود مشکل عشق منو تو همه اش مالی بود که من از چشم تو افتادم ولی من سکوتم به تو میگفت بیا هنوز کسی نیومده جات بیا بذا بپیچه بازم تو همه جا صدات
بیا بگو تو هم دلت همینو میخواد هی بگو تو هم دلت همینو میخواد بیا تو که هنوزم توی سرمی تو همه ی شعرام میبینمت تو رو علنی
بیا بگو هنوزم طرف منی هی نذار فک کنم لب و دهنی اولین بار تو به آغوش کشیدی تنو با بوسه های تو شدم عاشق من
بگذرد سالی و صد سال دگر میشم از یاد تو من فارغ نه پیر میشمو تو در ذهن منی و عصایی که میخورد به زمین
من شدم بارکش خاطره ها کمرم خم شد از این فاصله ها زندگی عشق قماری که من باختمش من باختمش عاشقان از بغل هم خدا کاش نرن