بویه چوبه خیس نوعه صندل بویه آرامش تویه جنگل صدای کوبشه بارون به برگ نور شبتابو قانونو رنگ یه جای دور تو قلبه دریا یه درخت رو صخره تو بینه ابرا یه جایی که فقط خدا بلده یه جایی که دوری از این شهرا از تمدن از تفکر از قلبه...
مغزم واسه حرکت پاره ست عینه یه آدم شصت ساله ست دیر شده انگار بعد ده ساله ست اومده به همه چیزو همه کس قانع ست سلولا همه گشاد کردن لش از پا و تا گردن یکی جو میگیره بلند میشه بره چایی بریزه بقیه خوشحال تر شن انگار میدی...
صدای خشم از در اول بود عاشقانه هاش از در بعد بود دعای یک زن عینه یه مادر گلوله شکفتش سینه ی مردو بود صدای فقر اخبار جنون برهنه دهن تو اذهان عموم گلوله شکفتش گلویه فرد و سکوت گرفت راهرو رو من متولد راهرو ام رطوبت دیوارو نم خیلی...