هوای روزمرگیم چون آبانی ست که در کوچهای، بی نیتی مخربی غریبانه به حال محزونی قدم میزند و پس پشت آمدنش برگ های خوشبختی یکی یکی پیچ و تاب کنان به زمین میریزند بی صدایی که متوجه کنند آبان نا آگاه را بی کششی که مجذوبم شود کوچه ای یا...