
شازده کوچولو
دلنوشته های من
ششدری گشتم وصد تاس به نردم ندوید
روزگاریست که محتاجم وصدجهد،به کامم نکشید
هرچه کردم نگشودبخت زاخم اش گرهی
این چه بودم گنهی بازسزایم چه کشید
انقدر سخت گرفته به صدکینه و ابرام مرا
که یقینم شده تارحل تنم، اوبه تفرج نخُلید
من نه نرادم ونه کاوه چرمینه درفش
تابه...
کوزه و قوس تنت کهنه شرابی دارد
خرم ان باده که باساقی خودسِرنهانی دارد
تا لب از لب بنوشد چه بخواهم ساغر
سکر انگیز ترین حالت تو وهم غریبی دارد
دود خاطر بزدودم همه با لمس تنت
جادوی قول چراغ تو چه زوری دارد
باهمه مستی وتب داری من، باز...
دوست دارم من این تاراج نرد عمر را
تا به هر سختی بگیرد گرم وسرد عمر را
شب همه شب انتظار ,صبح در فغانم مات بخت
کان پگاهم نیست باز این صبحِ سرد عمر را
وه گرش من بازگیرم بخت مهرافزای خویش
تا قیامت پای کوبم خاک و گرد عمر...
بازمیخواهم که از لبخند پر سازم تورا
هر قدر بد بودیم بد دور سازم من تو را
این کمندِ آهام از چین خوردگی کوتاه شد
بیامیدم ,آن که روزی در کمند آرم تو را
در سر حزنات اگر که شانهام حائل کنی
بوسه یک دو بیشتر سوگند،نگذارم تو را
از...
چل لشکر تخمیر زشش گوشه کشمیر
آمدند شور کنند حکم کنند از سر تدبیر
تا به چله بنشینند،معتکف خمره تخمیر
بانگ شیپور بگیرند در این گوشه نخجیر
از همه سوی رسیدند سواران چو مشاهیر
به نبرد از شه قرمز بسپارند که او گشته فراگیر
تا بگیرند همه روح و روان...
مردی را حد میزدند
به جرم محاربه با خدا
و من نمیدانم آن چه خدایست
که ادمی باید حقش بستاند
خوش خواب ترین حالت زیستنم
هنگامه ایست که لک لک ها
نوزاده های کامیابی را تقسیم میکنند
رفیق ساعتی زنگ دارم بیاور
و اندکی همت
تازنگ رخوت ام بزداید
که بی همتان ناکام انند
مدامت دست میشویم تورا شادت بگردانم
به خود ازار میدارم که ازادت بگردانم
مدامم مست میداری نسیم از تاب مژگانت
من ان مخمور دیروزی خمارانت بگردانم
دریغا که نشانت نیست حتی رحم بر،مارا
تو کافردل، یقینم شد،ز ایمانت بگردانم
شبی میرفت شمیم ات تا ثریای وفاداری
کنون باید که بهرام...
این زلف چون صراحی،هر بار چون سراب است
من مست این سیاهم یا می به پیچ و تاب است
چون آب در چکیدن سرخی ترین شرابی
یا در توهمم وصل، هذیان در خطاب است
من را نگیر از صف، من هم تو را خمارم
این خیل در تماشا خود سخت...
به تلخی میکند پاگیر با چشمان بس گیرا
چنین است عهد مهرویان شراب تلخ،شِکر گیرا
به انی میکشد لشکر , یمین مژگان یسار ابرو
به گرداگرد آن خندق زنخدان میکند گیرا
به گیسو صد کماندار و هدف چشمان رودرو
قراول دار فوج اش را نگاه سرد و بس گیرا
سپر...
اتش سیگارنگاهت سلاخ من است
نه از ردباور روینه تنم
نه ازمیان انگشتانم که حلقههای اوهام دودرا میلغزاند
ایمان وام میگیرم
نه ازلبان مونتانای چروک هوس ات
سرپیکوی شرافت میشود یقین
که هیچ مسیرش نیست به شاهراه همراهی
دیگربه فندک و چوب سیگارت شکنجه ام نکن
نقیض یار مومن باز، عبودم را فنایش داد
که سرو قد فراز آورد خشوع مو خضوعش داد
محبت بیشمار از او به اخمی از هلال ابرو
از ان چشمان مخموری که که ردی بر دوایش داد
به یک دم کافرش گردم به عشوه میشوم عابد
چنین داردمرا درمشت که صیادی...
من ان خالی دریایم نهنگ فهم را بفرست
که از جهل ام گریزانم کتاب نو مرا بفرست
من ان لنج پر از پرسش کنار کرخه ای پر شک
تو بی پاسخ ،منش زندیق، ز ایمانت مرا بفرست
اگر ملای روم ام من ،چه هستم فارغی از شمس
برای تارک قلبم...