
شازده کوچولو
دلنوشته های من
تا به کی باید به تنهای خود برهان کنیم
بیسبب پیش خلایق عشق راکتمان کنیم
گفتی حدیثی ست که پیمبر گفته
گفتمش بهتر که ما بیعهد هم،پنهان کنیم
سرشب گرفته اخمت و به صبح نمی گشایی
چه کنم که آزمندی نکنی دمی سخایی
تو چه کم شوی ز لبخند، تَرَکِ گوشه چشمت
چه کنم که پر بگیرم تا بگویی آشنایی
چه دلم کنی به خوناب چه دلم زنی به جرحت
نازنین نی مسلمان تو به کفر مینمایی
سر...
چراغی دست دل دارم چراغی دربر فکرم
ولی هربار از بختم شکایت بیشمار آرَم
مگرفرق است فراق دل چه باشد نام ننگینش
صلاح ازمن چه میجویی که فاجرتر نمیگردم
ای به تو مبتلام من، مست لب شراب تو
دل که شکست نازنین ،خمارم از نقاب تو
دشمن غیر گرشوم،الغرضم فراق توست
شور دهد به انجمن ،نگاه در شتاب تو
من که خودآمدم شبی،سجده کنان به مسجدت
ای تو خدای عمرمن ،ثواب منم ثواب تو
غیر تو روی برکشم، مسیر...
کمال من،به ناتمام ،ز نیمه راه مانده ام
نه راه پیش ،میروم،نه بر عقب، ره خرام
بسان مرده کام ها به سان خواب دیده ها
رویا هزار، به آرزو، منم خدای سرده رام
عشق ما را نه دگر قدرت پنهانی هست
نه دگر هیچ توانام به اصراری هست
هرچه هست از همه نقشی ست مصور گشته
شهره شهر مگر در دلش آزرمی هست؟
قَمرین قرص قَمر، قُمری چشمی دارد
آشتیانی به طپش، شامخ شادی دارد
بیقرار قلمم ،قصرِ قرینِ اسمش
قاف قهرش،مرا قیمت وقدری دارد
تو هم به سان هر درخت بر تبری سجده کنی
توهم به سان ریشه ها بیهودهگی پیشه کنی
تمام این منم،منم رَوَد ز دستت عاقبت
توهم به سان شمس جان به اندرون ریشه کنی
این بار ره نیافتی، راه دگر ره ات شود
توهم به سان والهگان صدبیستون تیشه کنی...
دوست دارم من این تاراج نرد عمر را
تا به هر سختی بگیرد گرم وسرد عمر را
شب همه شب انتظار ,صبح در فغانم مات بخت
کان پگاهم نیست باز این صبحِ درد عمر را
وه گرش من بازگیرم بخت مهرافزای خویش
تا قیامت پای کوبم خاک و گرد عمر...
باز میخواهم که از لبخند پرسازم تورا
هر قدر بد بودیم از بد بگردانم تو را
این کمندِآه ام ازچین خوردگیِ کوتاه شد
بی امیدم,آن که روزی در کمند ارم تو را
در سر حزنات اگر که شانه ام حائل کنی
بوسه یک دو بیشتر سوگند، نگذارم تو را
از...
شهرم وز وز مگس است سرم سر به سر مگسی ست
شاید وزوز سرم را تـــمام سلولهایش مگسی ست!
هیچ وقت وز وز و سکوت به هم نمیچسبند
پای درخت زبان گنجشک که احوالاتم مگسی ست
گاهی صمیمیند گاهی به خشم و در حمله
به حر حالتی هستند و مرا...
گفتمش شاه شباهنگ راه من دارمنم ناشی پوینده تکرار
گفت رو سمیع دل باش گوش دل مخزنه هشیار
چون زمان تو رسد راه همه روشن است به انوار
گفتمش بنده خاصم گفت تو خاصه کرار
همگان خاص ترین سنگ گوهرین خامم
تو به صیقل ما چو رهدار اخرش قصه دیدار...
مرغ او مرغ غزلخوان مرغ من کلاغ بدخوان
مرغ او هما ومن را بوف اواره و شب بان
گفتش کجا شتابان به مسیری دیگرانی؟
گفتمش خجسته من،ما به یک یار تا به پایان
ملخم تا بپرم میگردم
تا بیابم مزرع افاتم
آسیابان که به نور میسودم
الک آرد نمیدانم هایم
تا شدم ،منتظرم پیدارا
کودکی بود دلی را ،که به پیری دادم
دربهدر میگردم ،کاشفم پرده نور
شاید آن عابر روشن، برسد احوالم
سر گیسوی شبق را ز درون
شانه شانه ،به ذوق...
چو او گشت با من، من شدم
که او صد و من یک شدم
به ده ده چو پیچید زلفش به هم
منش طره ای یکه و تک شدم
بگفتش به نامی بلندت بخوان
به همنام لطفِ کامل شدم
همه از تشعشع بخوانم ز تو
طواف را نه که مارپیچ...
صبح است یک غزل بارکنم دودکنیم؟
یا به هم نوشیِ مِی،صبح،دلانگیزکنیم؟
باز ای دختر رَزخوش بنشین، این دل زار
خلف وعده،محال،عشق به آغوش کنیم؟
دو سه کامی بگیریم،اشتراک،از سیگار
مست ومخمور نشینم وسخن باز کنیم؟
یابه بازی لبان،گرم ببوسم دولبان
کافری پیشه کنیم عشق،نمازی ببریم؟
توکمندسرزلف بازکنی، تاکه موجاش ببردجبر...
درونم کسی را میبینم که من است و نیست
در ماورای من نشسته فخر میفروشد و نیست
گاهنامه ایست مصور ،عاقل انگاره ،،جاهل ضمیر
بامن میگفت هربارسم خرت بود که غبارش هم نیست
وقت صدا زدن نگاهش به من است
و تکانی به سرش که هیچ ماوایم نیست
بامن است...
گر چه ات حسن زیاد است ولی پیش نظر
از وفا دور ترینی تو به دل قرص قمر
اولین کار بری دل که قراری ببری
چون که بردی دگر ناز بری تاب کمر
سوفلور زندگیم گنگرسید بر صحنه.
حافظه پاک گریخت از بغل در لحظه
ساکت و صامت و گیج میلرزم
تلخی یگ رل صامت، گاه وجینگر میشه
از کوزه چشم تو ،خوش غمزه ساقی وش
از سکر تر دیده، صد مستی لولی وش
اخر به شکار آیی، ای آهوی مشکین ناف
صد ناقه به گل دارم ،ای وحشی منجی وش
قصه را خوابم برد
سر بیست سالگی نبض حیات
خوابم برد
و به کابوسی سخت
در چهل بیدارم شد
وهمه امیدم
برگشتیست به ناممکن خواب
دربست به همان خوابیدن
نخواب
حتی توبه یک پلک زدن
پسرم در تب وهن
ریاضی دان شده است
شیشه نوشابه
ظرف کسری بگیرد مخرج
برهمان گونه که نادر گرفتش هندو