
شازده کوچولو
دلنوشته های من
دوست دارم من این تاراج نرد عمر را
تا به هر سختی بگیرد گرم وسرد عمر را
شب همه شب انتظار ,صبح در فغانم مات بخت
کان پگاهم نیست باز این صبحِ درد عمر را
وه گرش من بازگیرم بخت مهرافزای خویش
تا قیامت پای کوبم خاک و گرد عمر...
باز میخواهم که از لبخند پرسازم تورا
هر قدر بد بودیم از بد بگردانم تو را
این کمندِآه ام ازچین خوردگیِ کوتاه شد
بی امیدم,آن که روزی در کمند ارم تو را
در سر حزنات اگر که شانه ام حائل کنی
بوسه یک دو بیشتر سوگند، نگذارم تو را
از...
شهرم وز وز مگس است سرم سر به سر مگسی ست
شاید وزوز سرم را تـــمام سلولهایش مگسی ست!
هیچ وقت وز وز و سکوت به هم نمیچسبند
پای درخت زبان گنجشک که احوالاتم مگسی ست
گاهی صمیمیند گاهی به خشم و در حمله
به حر حالتی هستند و مرا...
گفتمش شاه شباهنگ راه من دارمنم ناشی پوینده تکرار
گفت رو سمیع دل باش گوش دل مخزنه هشیار
چون زمان تو رسد راه همه روشن است به انوار
گفتمش بنده خاصم گفت تو خاصه کرار
همگان خاص ترین سنگ گوهرین خامم
تو به صیقل ما چو رهدار اخرش قصه دیدار...
مرغ او مرغ غزلخوان مرغ من کلاغ بدخوان
مرغ او هما ومن را بوف اواره و شب بان
گفتش کجا شتابان به مسیری دیگرانی؟
گفتمش خجسته من،ما به یک یار تا به پایان
ملخم تا بپرم میگردم
تا بیابم مزرع افاتم
آسیابان که به نور میسودم
الک آرد نمیدانم هایم
تا شدم ،منتظرم پیدارا
کودکی بود دلی را ،که به پیری دادم
دربهدر میگردم ،کاشفم پرده نور
شاید آن عابر روشن، برسد احوالم
سر گیسوی شبق را ز درون
شانه شانه ،به ذوق...
چو او گشت با من، من شدم
که او صد و من یک شدم
به ده ده چو پیچید زلفش به هم
منش طره ای یکه و تک شدم
بگفتش به نامی بلندت بخوان
به همنام لطفِ کامل شدم
همه از تشعشع بخوانم ز تو
طواف را نه که مارپیچ...
صبح است یک غزل بارکنم دودکنیم؟
یا به هم نوشیِ مِی،صبح،دلانگیزکنیم؟
باز ای دختر رَزخوش بنشین، این دل زار
خلف وعده،محال،عشق به آغوش کنیم؟
دو سه کامی بگیریم،اشتراک،از سیگار
مست ومخمور نشینم وسخن باز کنیم؟
یابه بازی لبان،گرم ببوسم دولبان
کافری پیشه کنیم عشق،نمازی ببریم؟
توکمندسرزلف بازکنی، تاکه موجاش ببردجبر...
درونم کسی را میبینم که من است و نیست
در ماورای من نشسته فخر میفروشد و نیست
گاهنامه ایست مصور ،عاقل انگاره ،،جاهل ضمیر
بامن میگفت هربارسم خرت بود که غبارش هم نیست
وقت صدا زدن نگاهش به من است
و تکانی به سرش که هیچ ماوایم نیست
بامن است...
گر چه ات حسن زیاد است ولی پیش نظر
از وفا دور ترینی تو به دل قرص قمر
اولین کار بری دل که قراری ببری
چون که بردی دگر ناز بری تاب کمر
سوفلور زندگیم گنگرسید بر صحنه.
حافظه پاک گریخت از بغل در لحظه
ساکت و صامت و گیج میلرزم
تلخی یگ رل صامت، گاه وجینگر میشه
از کوزه چشم تو ،خوش غمزه ساقی وش
از سکر تر دیده، صد مستی لولی وش
اخر به شکار آیی، ای آهوی مشکین ناف
صد ناقه به گل دارم ،ای وحشی منجی وش
قصه را خوابم برد
سر بیست سالگی نبض حیات
خوابم برد
و به کابوسی سخت
در چهل بیدارم شد
وهمه امیدم
برگشتیست به ناممکن خواب
دربست به همان خوابیدن
نخواب
حتی توبه یک پلک زدن
پسرم در تب وهن
ریاضی دان شده است
شیشه نوشابه
ظرف کسری بگیرد مخرج
برهمان گونه که نادر گرفتش هندو
لبخند که میزنی
قرمزی لبانت قطره قطره
مرحم میشود شرحه شرحه دلم را
ولی دریغ که به رویایی
اما باز بهتر از هیچ الان است
خوبی کن و گاهی به رویا باش
آرزویم را به دنباله داری گفتم
که نورش روشنایی نبود
میرفت که خواب کودکان بهم زند
با آوار و خاک و شعار روی تنش
مرا پرسید که چون شد گشته ای اینسان
که هربار باز محزونی چه مهتابت چه ات باران
بگفتم قصه کوتاه است ولی بی درس و غم بسیار
ببُرد این دل، چو طراری وخود دل داد طراران
پلشت این دوام من ،رها زبندِ ماندید
چه گونه کم کنم زبود، نبود جود ما ندید
به چار چنگ و زورو بر ،گرفته دامن مرا
به ننگ تا نگردمی، خوشی نبود ما ندید
به هر چه بود ز احترام، زبان خوش و افترا
به جنگ جنگ لحظه ها، تمام جهد...
نغمه آرام معشوق، پیچک دل، ساقه میسازد جدا
خواب را از دیده ام با اشکهای ناقه میسازد جدا
پرده شرم گیاهش هست اما ازگریبانم گرفت
موج مواج توهم، ماه را، از برکه میسازدجدا
دیرگاهی ست سختِ بختم، رود آرامی شده
هر کجا سنگی به ره دید، جاده میسازد جدا
تا...
من نه طوق گردنت بودم کبوتر بازگرد
رنج این اهلی ببین ای دانهی تر بازگرد
در زمین دیم من باران شدی ابادگر
خشکسالی از لبت دور ای وجینگر بازگرد
گر نظر بازی نداری خوش به اخمی راضیم
حسن و یادِ رفته ات دارم ،توانگر بازگرد
نامه قولت فراموشت شده یابوس...
کلامی به زیبایی بوسه را به لجن کشید
هنگامه بازی سکه هایش بر دیوار انزجار
با شور و هیجانی که گویی اقبال برده
نه دو سکهی بی ارزش نرخ روزش
ادمی گاه با چه چیزی خفیف میشود در جِلوَت
بدرود، گمانِ به خطا رفته
بدرود زمانِ سایده شده بر سنگ...
دنیای من بر مدار سکوت میچرخد
کلام را به گفتن عقیمم
اول ارتیست سینمای صامتم
به نوشتن مایل ترم
به گوش دادن بیشتر
پس گمان من بر که علاقه ام کوتاه است دیوارش
یا نیستی همان شخص اول مقابل آن صامت اکتور
اشکال تنها در حرفیست که بر فکر میرود...
چون روغنی که آب افتاده
ناله دارد دل تاب افتاده
میرود درهذیان تا افاق
ولی دردام سراب افتاده