شازده کوچولو
دلنوشته های من
                    
                    
                    به درد سِر شدم 
اما ملکه ایم نیست 
تا شمشیری بر دو شانه ام گذارد
و مفتخرم کند به سِری
                
                    
                    
                    نیستی و این نبودنت 
چونان تمام کردن سیگار است
در شب برفی سربازی
یا در گُلِ مستی 
آخر تمنایی
و میبینی ،کف دستی که مو ندارد 
حتی گفتن و فکرش پریشانم میکند 
ولی به زیستش دارم
آدمی چه پیله،سازشی دارد
                
                    
                    
                    زتن ها میرسد تنها
و از تنها به تن ها درد
چه این تن های اطرافم 
چه این تنهای اطرافم
مرا این چار حروف کشتند 
منم تنها ترین تن ها
                
                    
                    
                    ویرانه تر از اشک، تقدیر مرا امر نمودی،خبرت هست؟
دیوانه تراز زاهد طماع که سوزاند به سوزی خبرت هست؟
از کینه و خدعه،نه حرفی و دوحرفی،که تمامی
ای راوی تزویر چو رسولان،خدعه بازی خبرت هست؟
سوگند به سوگند چو سیگار به سیگاری و  آتش 
این صدر ریه دل سوختنم،کی خبرت...
                
                    
                    
                    ۵لبت دیشب که بوییدم
ز بویش اگهی چیدم 
که انگشتان تو بوسیدی 
 و پرتاب تورا دیدم 
غمینم ار نمیخواهی 
وفایت را بزن بندم
که آن حسنت به تنهایی
نمی گیرد دگر دامم
دل و دیده و احساست
ببخشا تا ببخشایم 
تمام هر چه که کردی 
تمام هرچه که دارم
ز...
                
                    
                    
                    از اول قصه هام هیچ وقت کلاغش رو نمیبینه
میاد تا نیمه راهش ولی پایان نمیگیره
از اول غم میاد آوار ولی خاکش که پیدا نیست
میشه آروم نشست اما چرا هربار پریشونه
میگن ساده بگیر شاید بیاد ساده بشه دنیا 
از اول ساده گی بودم ولی دلی نمیمونه 
میخوام...
                
                    
                    
                    دمادم صبح بود که ناگهان شب ایستاد 
به گمانم  همان موقع 
تو چشمانت را بسته بودی
                
                    
                    
                    هزار بار سند مکتوب دادمت که گفتن را عقیمم
باز دو فرشته مقرب چشمان منتظرت را فرستاده ای 
که اقرأ؟
هیچ ،میدانی بامن چه میکنی؟ 
مرا معجزت فقط تویی
واین لبها تنها نمایندگان بوسه اند
انهم عمیق و طولانی
 تا با تو بگویند قصه خموشی را
                
                    
                    
                    من ان سنگم که میگیرم تورا وافه 
تومحملهای بختخوش را  ناقه
من  تو جمله بر کامیم شراب من
بیا باهم شبی سودی بریم از نفس لوامه
                
                    
                    
                    مرد غمگین آرزویش رفتن است
راه را تنها نمایش دیدن  است 
سرد و نمناک و غمین دل مسلخی
اینچنین آدم شدن هم ایمن است
کو گناهی که بیاویزم به آن 
شال شبهای که تنها مأمن است
آن خدای که بر من ندارد امتحان
بخدا معشوق نور ومراچشم و تن است...
                
                    
                    
                    بیگفتوگو فرید طعم اند
 فروردین و تیرو شهریور و بهمن
در تمامی این آف های روزمرگی
دقیقا چون  مارک سیگارهایمان
پر از چوب های نسوز
                
                    
                    
                    گمانم امتحان ما ،همین بی امتحان ماست
که خود را گم کنم دیگر، که پویا از مقرب هاست
گمانم از منیت ها، رسد آیین ابلیسان
که آری خود شکستن به،که او من را رسیدن خواست
                
                    
                    
                    ز احوال دلم وصلی خوش آید 
که بی خلد برین،صوفی خوش آید 
نمیخواهم  دگرمن میوهای را در بهاران
که لیموی نگار در دی خوش آید 
می رویا و ساقی گشتن از او 
 بر پویای مجنون ، مِی خوش آید 
منم واله بخوانی یا نخوانی نیست فرقش
که شیدایی ما را...
                
                    
                    
                    بس که این دل در غم تنهایم،آونگ شد
قطره قطره خون دل را، سنگ شد
دنگ دنگ ساعت ذهنم بگفت دل را بِکُش
جنگ جنگ دل ز زنجیرش اسیر و منگ شد
                
                    
                    
                    به دکلمه های نبسته پیراهن نازکت
مخمل صدا آراسته ای که چه؟
تاب آن ظرافت خودش کم بود
که شکنجه گر میآوری ؟
خاطره میسازی که خاطر فردایم مکدر کنی؟
من دشمنت نیستم باور کن
من تنها اینجایم که تو دلبر باشی 
مال تو باخودت ببرش
من راه تسلیم بودن...
                
                    
                    
                    قلب من به همخوانی سمفونی پاهای تو 
به رقص ریتم گرفت 
 به تق تق پاشنه های بلندت
که والس میرقصی و زیبای
 تانگو میرقصی و هنرمفتخر میکنی
باله میرقصی بی بال های فرشته گونت
و پرواز را خاطره میکنی
در عصر بی منحنی بال ها
سر میخوری روی جاذبه بیمقدار...
                
                    
                    
                    سه رودان جملگی بر یکی چشمه بودند
به کوهسار رفیعی از زلال عطشان تکامل
تا بلوری های کدر سر رسیدند 
ریا پیشه و تزویر گر
به کدخدای وقاحتشان
و کاردهای سلاخیشان 
سینه عاشقش دریدند تا اعجازش را به یغما برند
که به زنجیره از توحش 
کارون نوپای ناظر را 
هم...
                
                    
                    
                    میگوی آمده ای تا شاتوت نوبرانه ام دهی 
تا شفا از دستانت عاریه بگیرم
ومنه بیتابِ شاتوتِ سینه ات ،را غبطه میخورم 
من شاتوت سرخ لبانت را بایسته ترم 
تا میوه ای که سرخی میدهد و زردی میبرد 
من هوس چشمانت را به زبانه کشیدن میخواهم
التماس طلب از کمرگاهت...
                
                    
                    
                    وهم که میاید تو هم اوهام تنها میشوی 
بر جلوخان نگاهم شهد رویا میشوی
سالها دوری به اوهام میشود دود وصال 
وهم که میاید تو هم یک سیب حوا میشوی
اول کارش عسل ،شهد وشکر ریز مدام
اندکی بعدش چو لیمو تلخ مانا میشوی 
قصه امروز وفردا نیست یا چندروزگی...
                
                    
                    
                    از هر  پراش من تا انکسار تو 
از راه روشنم تا راه تار تو 
فرق است صد هزار دلداده و دلی
من جمله دل شدم در اختیار تو
معنی پراش خم شدن نور 
 معنی انکسار شکست نور
                
                    
                    
                    مدامت میرَوم از هوش ،به دیدار دو گیسویت
چوبرق چشم، جهیدن از، فریب چشم جادویت
پس از چندین شکیبایی به پژواکین چشمانت
ز شمع دیده افروزم ، دومشکین طاق  ابرویت
سواد لوح هوشیاری ،من از استاد ،آن دارم
که جان سرمشق بنویسند، ز لوح خال هندویت
تو گر خواهی که...
                
                    
                    
                    تا به کی باید به تنهای خود برهان کنیم
بیسبب پیش خلایق عشق راکتمان کنیم
گفتی حدیثی ست که پیمبر گفته  
گفتمش بهتر که ما بیعهد همان پنهان کنیم
                
                    
                    
                    همچو تاریخ که پیروز نویسد دفتر
کوکب بخت مرا نور نباشد اختر
بعد خواهی که حساب از چه کشی 
ان نداده بازخواستن چه باشد بیشتر