می خوام یه قلک بسازم از دلم که وقتی که صبح شد که رد شد تمام بد دلی ها تمام دلخوری ها تمام لحظه هایی که سر شد به ترس و به وحشت از اینکه یار نباشه رفیق و پا نباشه به عهدش وفا نباشه همه تلخیا رو بقچه کنم...
می خوام یه قلک بسازم از دلم حواسمو جمع کنم و یه روزی به وقتش که پر شد بشکنمش و آبروی عشق و بخرم