متن ترس
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات ترس
دیگه خیالِ عاشقی نیست
از زندگی از ترس، سیرم
باید بپوشم رختِ جنگ و
باید صدامو پس بگیرم...
هنوز هم از تاریکی می ترسم
ولی تو دیگر از ترس های من نمی ترسی!
هنوز هم دلتنگی هایم را نقاشی می کنم
ولی تو دیگر برای نقاشی های من،
مدل و الگو نمی شوی...
هنوز هم هوای عطر شال گردنت را می کنم
ولی تو دیگر آن عطر و...
- مهربونی مثل آب زلال می مونه
- در بعضی از سونوگرافی ها نیاز به خوردن تقریبا ۱۰ لیوان آب هست
حالا ربط این دو جمله چیه؟
وقتی مهربونی افراد نسبت بهتون از ۱۰ لیوان آب بیشتر می شه؛ به شما حالت تهوع دست می ده؛ چون با وجود زلال...
فقط خم شدم /
از زمین کاغذی را بردارم /
که نصفِ صورتش سوخته بود /
نمی دانم چرا جنگل /
پشتِ سطلِ زباله ای پنهان شد !
«آرمان پرناک»
از زمانی که راه رفتن با رکاب عقل را آموختم، همیشه در حد فاصل آگاهی از امری و تحقق آن امر، ترس و اشتیاقی سرشار وجودم را فرا می گرفت. به همین خاطر آشفتگی و تلاطم عجیبی را در این حد فاصل پذیرا می شدم. به قدری با ترس و...
کسانی که از ترس بازنده شدن ، درمسابقات شرکت نمی کنند ، به همین خاطر هرگز برنده نخواهند شد .
پنهان کن ترس را
برگودی سینه ات
مرا به بازویت بپیچ
ازسرخواب پریده ام
ترس زیردندانم میلرزد
علی مولایی
سپکو
ترسِ توست:
فراموش کنی خودت را؛
ترسِ من:
فراموش کنم تو را!
زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)
در دامن مرگ، دلم نترس است
هر چند سرد و شکننده است
مرگ حقیقت است، نه ترسی در دلم
در هر حرکت، زمستانی خفته است
اما شعله های امید، هنوز روشن است
می خواهم بدانی که ترسی از مرگ ندارم؛ تمام ترسم از این است، زمانی به سراغم بیاید که من هنوز فرصت نکرده باشم تا بتوانم به تو بگویم که چقدر دوستت دارم...!
بزرگتر که میشی ترس هات میریزه
ترس از تنهایی
ترس از نبودن ها
ترس از تاریکی
به یه جایی میرسی که از شدت نبودن ها
تو تنهایی و تاریکی هات غرق میشی
وقتی دلم برایت پر می کشد
دلتنگ تر از همیشه
پناه می برم به آن کوچه ی بن بست !
با اینکه تمام مساحت آن
خاطرات قدم هایت را
در من زنده نگه می دارد
اما قلبم
سرشار از دلشوره هایی هولناک است
ترس نداشتنت
خاطرات سبز تو را تهدید...
در لاب ِ لای ِ دلشوره ها و ترس ها یم
لب پرتگاه ایستاده ام
میدانم دستم را نمیگیری
فقط محض رضای خ دا پرتم نکن !
من از سکوت فاصله می ترسم
از صدای بوق ممتد تلفن
از سپیده ی صبح انتظار
و بغضی که هر غروب
نفس را بند می آورد
می ترسم دیگر نباشی
شب ها خاطراتمان را
برای ماه تعریف کنم
مجید رفیع زاد