پنجشنبه , ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
یک روز...خواهَم رفت...و تو آن لحظه ،به چشمانم زُل خواهی زد ؛تا با اطمینان بگویی : دوستت دارم !آن روز ...جُز من چه کسی خواهد فهمید ؟که تمام دوست داشتن هایت ،یک روزی منقضی میشوند... ! ؟و در آن روزتو از یاد برده ای...سالهایی را که با نفرت، ذره ذره !هیزم جمع میکردیاما من برای ماندنت :کبریت هارا قایم می کردم...،یک روز خواهَم رفت...و آن روز تو را با تمام هیزم هایت تنها خواهم گذاشت...با جعبه ای از انبار کبریت ها....!ح...