دو ادمیم و دو عالم پر از تضادو تفاوت ببین که ساخته شد از گلایه هامون بت! نفس به حبس رسیده،میون سینه ی من به شام تیره رسیده کلافِ کینه ی من ... نه عشق شکل خودش بوده نه هم آغوشی ببین که مُرده وجودم ، در اوج مدهوشی !...
گوش کن اکنون صدایی را که نیست حرف های آشنایی را که نیست رازهایی را که میگفتم به باد اعتمادِ نابجایی را که نیست گوش کن در اخرین دیدار ها رفتن و اندوهِ پایی راکه نیست من تمنّا میکنم پاییز را روزگار باوفایی را که نیست چشمهایم غرق احساسی عجیب...
ببین چگونه سفر کرده ای از آغوشم تمام خانه از اندوه رفتنت غَم شد تودور می شدی و خاطِرَت به من نزدیک ببین که من کمَرَم زیر غُصه ها خم شد __ مرا ببخش عزیزم که زود می رنجم... . ببین که شُهره شُدم، شهره ی پریشانی به عشق های...
یک روز... خواهَم رفت... و تو آن لحظه ، به چشمانم زُل خواهی زد ؛ تا با اطمینان بگویی : دوستت دارم ! آن روز ... جُز من چه کسی خواهد فهمید ؟ که تمام دوست داشتن هایت ، یک روزی منقضی میشوند... ! ؟ و در آن روز تو...