پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
کذاب ترین حادثه زندگیم رفتدیوانه ی دیوانه ی دیوانگیم رفتتو میروی و جان عزیز منه مغرورهر لحظه به من دست تکان میدهد از دورانگار که تو آمده بودی بروی زودکز روز تولد به تنت رخت سفر بودبا این همه داغی که دلم دید و تبارممن این همه غم را به دلم یاد ندارمبدرود امیدم نفسم عشق عزیزمآهسته برو پشت سرت آب بریزمرویای مرا از دلِ دنیام گرفتیمن سوختم اما تو که آرام گرفتیاین منظره کوچ تو را دشت ندارداین کوچ همین کوچ که برگشت نداردبا...