پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
لبخند تو در سینه ی من قلب تپندست...
گفتی برو دیدار من و تو به قیامتای کاش قیامت شود امروز ، کجایی؟...
رنگ رخساره خبر میدهد از سرّ دروندختری قلب مرا سخت چپاوُل کرده...
باریک تر از موی سرت گردن ما بود آن روز که موهای تو در بادرها بود...
تنم می لرزد از احساس تنهایینمی آیی؟من آن بیدی نبودمبا نسیمی لرزه بردارم...
نکند دست کسی دست تو را لمس کندکاش این دلهره اینقدر ، دل آزار نبود...