پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
شبیه آخرین سیگار قبل از ترک، دلچسبیتو را میخواهمت اما گذشتن از تو الزامیست......
سر یک سؤ تفاهم، من و تو، ما نشدیمدختر من، به تو میرفت، اگر قسمت بود...
سَرِ سَجّاده ی شعریم و دعا گوی شماچه سَبک میشود آدم که تو را میخواند...
بادی وزید و مویِ تو را برد تا که مندر حال اِرتکابِ جنایت ببینمت...
فَقَد اِسْتَمْسَک بالعُروَة الوثقیٰ یعنی :دَست ، باید بِبَرم ، داخلِ مو های شما...
تنهایی ام به طرز عجیبی شبیه اوستدر عین اینکه نیست ، کنارم همیشه هست...
لبخند تو در سینه ی من قلب تپندست...
گفتی برو دیدار من و تو به قیامتای کاش قیامت شود امروز ، کجایی؟...
رنگ رخساره خبر میدهد از سرّ دروندختری قلب مرا سخت چپاوُل کرده...
باریک تر از موی سرت گردن ما بود آن روز که موهای تو در بادرها بود...
تنم می لرزد از احساس تنهایینمی آیی؟من آن بیدی نبودمبا نسیمی لرزه بردارم...
نکند دست کسی دست تو را لمس کندکاش این دلهره اینقدر ، دل آزار نبود...