یکشنبه , ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
بداغ نامرادی سوختم ای اشک طوفانی به تنگ آمد دلم زین زندگی ای مرگ جولانی در این مکتب نمیدانم چه رمز مهملم یارب که نی معنی شدم، نی نامه و نی زیب عنوانی از این آزادگی بهتر بود صد ره به چشم من صدای شیون زنجیر و قید کنج زندانی به هر وضعیکه گردون گشت کام من نشد حاصل مگر این شام غم را مرگ سازد صبح پایانی جوانی سلب گشت و حیف کآمال جوانی هم یکایک محو شد مانند اعلام پریشانیزیک جو منت این ناکسان بردن بود بهترکه بش...