متن جوانی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات جوانی
عشق قمار است (:
یا زندگی میسازی ...
یا جوانی میبازی
جوانی همچون باد صبا میگذرد ..
نویسنده:المیرا پناهی درین کبود
جوانی..
او میرود زچشم و ما در پی ش دوانیم
او خنده بر لبان و ما در پی نشانیم
جوانی می رود ما در پی او
اسیر و پای و در بند و می او
جوانی می رود با خاطراتش
اسیر ذهن و ما هم درگه او
دلم میخواهد از نو در بغل گیرم جوانی را
بنوشم جرعه جرعه لحظه های زندگانی را
قبای کهنه ی شرم و حیا را پاره بر تن تا
بپوشم پیکر هر نانجیب آنچنانی را
ببویم گل به هر دامن که بوی عاشقی دارد
و هی دامن زنم عشق و کلام مهربانی...
از دوری تو غمی نهانی دارم
دلشوره ی عشقی آسمانی دارم
ای خواب و خیالم. ای غزال غزلم
با یاد تو احساس جوانی دارم
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
از حال و هوای جوانی خارج نمی شود،
دلش پر از مروارید است.
دریا!
شعر: آرزو عبدالخالق
ترجمه: زانا کوردستانی
گذشت این عمر و جوانی
اما بهار را ندیده خزان شد
امشبم که باز غم دارم نیامد باز هم
مثلِ باران اشک می بارم نیامد باز هم
تا مرا آزرده خاطر دید، زخمی تازه زد
من که زخمش را خریدارم نیامد باز هم
شب نشینی از قضا آغازِ جان دادن است
هر شبانه گرچه بیدارم نیامد باز هم
من سراپا عشق...
دردا به حدر دادیم این عمر جوانی را
ما خوش ندانستیم آن ذات گرامی را
نه غزل برای گفتن نه تاب سخن داریم
نه صدای گریه مانده به هوای آن بباربم
تو بیا طبیب دردم لبی تر کن از لبانم
فواره از دلم زد شعر از تو شد کلام ام
گاهی باید دیر شود
گاهی باید دیر شود
تا دیده شوی
ای زندگی ، باتو من
جوانی ام را به پیری سپرده ام
گاهی
خورده شیشه های محبت را به هم گره می زنم تا شاید
آثاری از جوانی ام را در خود ببینم
حال که بیمارجوانی ام
پیر گشته...
جوانی گفت پیری را چه تدبیر
که یار از من گریزد چون شوم پیر
جوابش داد پیر نغز گفتار
که در پیری تو خود بگریزی از یار
جوانی به بر کرد رخت سفر
چو پیری رسید و عصا زد به در
بداغ نامرادی سوختم ای اشک طوفانی
به تنگ آمد دلم زین زندگی ای مرگ جولانی
در این مکتب نمیدانم چه رمز مهملم یارب
که نی معنی شدم، نی نامه و نی زیب عنوانی
از این آزادگی بهتر بود صد ره به چشم من
صدای شیون زنجیر و قید کنج زندانی...
بار دیگر گر فرود آرد سری با ما جوانی
داستانها دارم از بیداد پیری با جوانی
وا عزیزا گوئی آخر گر عزیزت مرده باشد
من چرا از دل نگویم وا جوانی وا جوانی...
شرمنده ام، ببخش جوانی،مرا ببخش
این غم نخواست تا تو بمانی،مرا ببخش
آه ای درخت عمر،اگر چار فصل سال
درگیر برگ ریز خزانی،مرا ببخش
ای من، ای انکه حرف دلت را به گوش او
باشعر هم نشد برسانی،مرا ببخش
ای چشم اگر به پای دلم سال های سال
خوابت نبرده...
هوا دلگیر و مردم ، مردم آزار
دروغ و دزدی و بیکاری بسیار
جوانی یک چراغ نیمه سوز است
که میسوزد در این تالار غم بار
در جوانی پیر بودن، ای خدا درد بدی است
خسته از تزویر بودن، ای خدا درد بدی است
غرق در تاریکی شبهای ظلمت باشی و
از ستاره سیر بودن، ای خدا درد بدی است
شوق پروازت به سر باشد ولی بی بال و پر
در قفس زنجیر بودن، ای خدا...