متن جوانی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات جوانی
گفتم پیر شد دل من گرچه آغاز جوانیست
گفتند که مدهوشی و ما پیر شدیم دیر زمانیست
جوانی،
سکهای بود که بر میزِ روزگار نهادم،
اما بخت،
چون قمارخانهای بیرحم،
همه را ربود.
اکنون،
اندک سرمایهی دل،
نه در حسابِ دنیا،
که در دفترِ شعر مانده است؛
تا شاید زیانی که بردم،
به زبانی دیگر،
سودِ جاودان شود.
فصل ها برای درختان
هر سال تکرار میشوند
اما فصل های زندگی انسان
تکرار شدنی نیست
تولد، کودکی، جوانی، پیری
امروزت را دریاب...........
نه هرکه صید تو گردد اسیر تر شده است
اسیر خاطر تو گوشه گیر تر شده است
گمان کنم که گذر کردی از حوالی ما
که عطر کوچه ی ما دلپذیر تر شده است
جوانیم همه صرف نگاه عشق تو شد
نگو که عاشق دلخسته پیرتر شده است
برای دیدن...
دردسر، درد دیده درد دل
در جوانی، این دردها هم گریبانگیر شد
هر زخم کهنه را، باد بیصدا میبرد
خواهی نخواهی جوانیات را، پیریات میبرد!
"باز هم میپرسند از تو"
باز هم میپرسند از تو
که آیا هنوز هم در دل تو
آتش جوانی میسوزد؟
که آیا هنوز هم در نگاهت
آن شوق روشنایی هست؟
که آیا هنوز هم میتوان
به امید لبخندت،
زندگی کرد؟
عشق قمار است (:
یا زندگی میسازی ...
یا جوانی میبازی
جوانی همچون باد صبا میگذرد ..
نویسنده:المیرا پناهی درین کبود
جوانی..
او میرود زچشم و ما در پی ش دوانیم
او خنده بر لبان و ما در پی نشانیم
جوانی می رود ما در پی او
اسیر و پای و در بند و می او
جوانی می رود با خاطراتش
اسیر ذهن و ما هم درگه او
دلم میخواهد از نو در بغل گیرم جوانی را
بنوشم جرعه جرعه لحظه های زندگانی را
قبای کهنه ی شرم و حیا را پاره بر تن تا
بپوشم پیکر هر نانجیب آنچنانی را
ببویم گل به هر دامن که بوی عاشقی دارد
و هی دامن زنم عشق و کلام مهربانی...
از دوری تو غمی نهانی دارم
دلشوره ی عشقی آسمانی دارم
ای خواب و خیالم. ای غزال غزلم
با یاد تو احساس جوانی دارم
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
از حال و هوای جوانی خارج نمی شود،
دلش پر از مروارید است.
دریا!
شعر: آرزو عبدالخالق
ترجمه: زانا کوردستانی
گذشت این عمر و جوانی
اما بهار را ندیده خزان شد
امشبم که باز غم دارم نیامد باز هم
مثلِ باران اشک می بارم نیامد باز هم
تا مرا آزرده خاطر دید، زخمی تازه زد
من که زخمش را خریدارم نیامد باز هم
شب نشینی از قضا آغازِ جان دادن است
هر شبانه گرچه بیدارم نیامد باز هم
من سراپا عشق...
دردا به حدر دادیم این عمر جوانی را
ما خوش ندانستیم آن ذات گرامی را
نه غزل برای گفتن نه تاب سخن داریم
نه صدای گریه مانده به هوای آن بباربم
تو بیا طبیب دردم لبی تر کن از لبانم
فواره از دلم زد شعر از تو شد کلام ام
گاهی باید دیر شود
گاهی باید دیر شود
تا دیده شوی
ای زندگی ، باتو من
جوانی ام را به پیری سپرده ام
گاهی
خورده شیشه های محبت را به هم گره می زنم تا شاید
آثاری از جوانی ام را در خود ببینم
حال که بیمارجوانی ام
پیر گشته...