اینیاتسیو سیلونه : یک چیز روشن بود : روز به روز قوانین جدیدی به نفع مالکین سبز میشد ، اما قوانین کهنی که به نفع رعایا بود منسوخ میشد و آن هایی که به ضررشان بود باقی می ماند !
اینیاتسیو سیلونه: شرم آوره که آدم از بدبختی مردم خنده بکند.
اینیاتسیو سیلونه: وقتی سن آدم از یک حدی گذشت، دیگر خودش از چیزی لذت نمی برد. بلکه به خوشی دیگران خوش است.
دن : شنیدم در این کوه معدن هست بونی : خدا نکند معدن باشد ! دن : نمی فهمم! برای چی ؟! بونی : مادام که کوه فقیر است از آنِ ماست، اما همین که معلوم شد غنی است، دولت آن را تصاحب خواهد کرد ! دولت یک دست دراز...