شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
به غیر از بغض و گریه، برایم هیچ راهی نیست نشستی گرچه پهلویم ، ولی از عشق نگاهی نیست امید زندگانی می شود دور از دلم هر روزشبیه باد پاییزی که گاهی هست و گاهی نیست بیابانی ست چهار سویم و من تشنه تر از تشنهببار ای ابر باران خیز که ما را دیگر آبی نیست غمی قلبم را می خورد از گشنگی عمری ست-که قتل پیکر فرسوده من اشتباهی نیست به جرم یک تفس با تو عمری ست که می میرمبه غیر از عاشقت بودن مرا دیگر گناهی نیست غزل گفتن بدون تو مرا ر...