ای که در آینه بینی، جز خودت همچشم دیگر نیست آدمیزاد را بیش از خودت هرگز نخواه، یار هر که در چشم تو شد تشنهٔ عُرفان و منزلت جز به خاری و سبُکسازی تو را نگذاشت، خوار ما که بودیم و آن گردنکشان بر مسندِ تخت گویی از اوج فلک...