پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
شب، چشم به آسمان و دلی به جای دور دیگر استروی شیشه با بخار آه ها، تو را نقاشی میکنم هر قطره اشک، شعله های ناکامی را بر تخته قلبم جاری میکندهر نفس، آواز تنهایی را در خلوت شب رقصانده میکنددستانم با پشت هم روی قلبم غمگینانه می نوازندلحظاتی را که در ماهیت نقاب عشق خود را فاش میکنندباران، خاطرات را با خود میبرد و تنها رهایی را به جا میگذاردآسمان در شب، با ستاره ها به لبخند رازآلود میخنددباز هم از دور میآیی و دوباره قلبم را به بیقراری م...