متن محمد خوش بین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات محمد خوش بین
به یاد خداوندی که آفرید ما را
در بادیه ها تنها رهایمان نکرد
دریغا که جز خاکی از ما نماند
در کوچه های زندگی پر از آفتاب بودیم
اما سایه ای از خود بر جای نگذاشتیم
تو را از وهم میگیرم تو را از آینه از باد
اگر این لحظه بگذارد اگر از شب شوم آزاد
مرا گم کرده در خود این سکوت و بیپناهیها
به راهی میرود هر شب به سمت بینشانیها
اگر این جاده برگردد اگر این بغض ویران شد
مرا با خویش میبردی...
شب که آید دل ز غم آتش بگیرد
خاطرات کهنه ام راهی شود
در خیابانهای دل آهی بگیرد
باز هم دیوانه گمراهی شود
ماه می تابد ولی بی نور و سرد
در نبودت کوچه ها تاریک شد
ای که عشقت در دلم جا مانده است
بیتو هر شب این جنون...
عشقم به تو نوشتم یک قصه ی خیالی
در انتظارت بودم بازم در این حوالی
دیگر نمانده در من حسی برای ماندن
از هرچه آرزو بود این سینه گشته خالی
به روی شیب شیشه با گریه خنده کردم
دیدم که روزی آید از انتظار پیرم
شاید چنین نوشتی از تو...
از پول نگاه و نظرش قسمت ما شد
یک عمر دویدم عرقش قسمت ما شد
دیدم عسلی وعده فردا به دلم داد
آمد عسل اما شکرش قسمت ما شد
هی داد زدم بخت من آخر به کجا رفت
بخت آمد و یک کله خرش قسمت ما شد
ده دختر همسایه...
عشقم به تو نوشتم یک قصه ی خیالی
در انتظارت بودم بازم در این حوالی
تا سور و سات نازت فریاد سینه ام شد
برگرد بی تو گشتم پاییز خشکسالی
دیگر نمانده در من حسی برای ماندن
از هرچه آرزو بود این سینه گشته خالی
گفتی چنین جوابم از تو...
گریه می خندم روی شیب شیشه ای
که جدا کرد مرا از خوشبختی
یک دست بی سامان بر آن خم کردم
بی فایده و عاجزانه، چندان که بتوانستم
فاصله ی کوتاهی بود دلم را از آرامش فراخوانده
اما بودن آن سوی شیشه، تنها گناه من بود
دست در دست تو لب های تو بوسیدن دارد
بوی تو چون بوی گلی ست که بوییدن دارد
هر قدم سوی تو می آید و در بی خبری است
کوچه به کوچه با یاد تو دویدن دارد
تمام حاجیان دورت بگردند
تمام بی کسان محبوبت هستند
تمام حوریان و جنیان هم
به دورت یکسره در حال رقصند
کاش بهاران شود و سال به پایان نرسد
دل به بیابان نزند عشق به زندان نرسد
حلقه به هر در بزنم به هر طرف سر بزنم
تا که غم از دوری تو به سوی هجران نرسد
نه بدبینم نه خوش بینم تو را با چشم دل دیدم
نمی دانم تو می دانی چه شد ای گل تو را چیدم
ای تلخ ترین سخت ترین حادثه بودی
رفتی و نگفتی به که دلباخته بودی
تنگترین ای زخم ترین دل به تو سوگند
در خاطر او گوشه ای از حاشیه بودی
بیگانه و بیگانه تر از من چه کسی بود
ای دورترین دورتر از فاصله بودی
دلداده و دلدارتر از من...
قبلاً چه کسی بودم روزی که تو را دیدم
قبل از تو ندارم یاد از خاطره پرسیدم
دل خسته ترین شاهم از کیش تو در ماتم
آهنگ جدایی بود با ساز تو رقصیدم
و آنان که عشق را می شناسند آرامند و آرامش می بخشند
تمام ترسم از .....روز های بیهوده است
و خستگی من از جنگهای بیهوده است
که خستگی ام از آن روزیست فهمیدم
برای هیچ بود ........ روزها که جنگیدم
بعد از تو کسی با دل من یار نباشد
دل بردی و بی دل را دلدار نباشد
دل بی تو نبیند گر دلبر که باشد
غیر از تو کسی بر دل غمخوار نباشد
آن قدر به دنبالت راه رفته ام که
جاده ها هم عادت کرده اند
یکی مثل تو رفت و شد کیمیا
یکی مثل من ماند و شد بی صدا
یکی مثل کفشی درون پات شد
یکی مثل من کیش در مات شد
خیالم تویی که شدی واژه ها
که جوشیدی از پشت آن پرده ها
بدون تو هر کاری غلط کردنه
بدون تو به...
قبلاً چه کسی بودم روزی که تو را دیدم
قبل از تو ندارم یاد از خاطره پرسیدم
دل خسته ترین شاهم از کیش تو در ماتم
رفتی و از فردایت جای تو ترسیدم
قبلاً چه کسی بودم روزی که تو را دیدم
قبل از تو ندارم یاد از خاطره پرسیدم
دل خسته ترین شاهم از کیش تو در ماتم
رفتی و به فردایت جای تو ترسیدم
ابریست قلبم ولی ، باران به چشمش نیست
دیگر از او انتظار ، غیر از به خشمش نیست
دل خسته ام خسته تر ، از آن که یک گوسفند
تیغی ست برگردن و ، عالم به پشمش نیست
باید که تو را امشب با واژه بیارایم
واژه به واژه شب را با تو بیاسایم
همراه خیابان ها با یورش باران ها
با یاد تو همراهم در جمع پریشان ها
بازم تویی اندیشم ای مذهب و ای کیشم
دنبال تو می گردم با یاد تو در پیشم
دنبال چه...