سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
مرا کُشتند و تن کردند رختِ سوگ ، یارانم!برایم مضحک است آه و فغانِ سوگوارانمقطاری کهنه ام ، اما چه جای شِکوِه از مردم؟شکسته شیشه ام را سنگ ِلطفِ همقطارانم!تورا با دیگران می بینم و در صبر می سوزمکی ام من؟ روزه داری در میان روزه خوارانمبه تو اصلا نمی آیم ، به تو ای خوبی مطلقکنار ِتو چنان عکس رضاخان در جمارانم!تو هم نه، دیگری با چشم مستش می کشد ماراامید زنده ماندن نیست ، شمعی زیر بارانم...