متن امید
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات امید
بعضیها تحملکردنی نیستن...
چون حضورشون مثل هوای گرفته اس
و اصلًا ظرفیت هوای تازه رو ندارند.
اما بعضیها ، خودشون یک نسیم دلانگیز هستند.
کافیه فقط کنارمون باشن تا زندگی دوباره نفس بکشه.
شخصاً معتقدم که ما به دنیا نیومدیم برای تحمل کردن سایهها…
اونی که نور نمیپاشه، فقط وقتت...
اگه رسم روزگار برای ما عاشقا اینه
عشق و از دلا بگیر بجاش بذار نفرت و کینه
اگه دوستی نمیکردم اگه دشمنی میکردم
گله ای نداشت دل من ، رسم زندگی همینه
اما من تنهای تنها حریف لشگر عشقم
چرا هیچ کی بم نگفت که ، حریفم تو رام کمینه؟...
من به پروازِ کبوتر لبِ حوض، ایمان دارم
تو به سوختنِ پروانهی بیجان، چرا ایمان داری؟
من به شیرانِ قلندر، پُرِ یال، ایمان دارم
تو به نیرنگِ روباهِ ستمکار، چرا ایمان داری؟
من به شورِ دلِ مجنونِ شیدا، ایمان دارم
تو به عصمتورزیِ لیلایِ حیران، چرا ایمان داری؟
من به...
آتشفشان شد خاکدان، این میکُشد، آن میبَرَد
یا رب برآر از کعبهات، آن منجیِ داد و خَرَد
باشد که روزی همدلی، آید میانِ مردمان
زود آی ای صبحِ ازل، ای مرهمِ قلبِ بشر
تا ته دره نجابت رفتم
ایده های سبز را درو کردم
داسم بارها شکست
تعمیرش کردم و باز ادامه دادم
نجابت مرا با داس وصله شده ملاقات کرد
سخنش این بود
خیلی ها برگشتند با داسهای نو
واما تو باورداشتی و اعتماد
واین مصداقش یعنی یقین
«وحشت بزرگ»
کرکسی سیهبال، سیهدل،
در هوا دیده شد.
تیرگی چیره شد.
میچرخید به گرد آسمان،
در بلندای درختان.
بالهایش،
آبی زیبا را شکافت.
خورشید، نفسهایش را
در سینه حبس کرد.
هوا پر بود از صدای آن شوم سرشت بدخوی تیزچنگال.
گنجشکها،
که باید در دل باد میرقصیدند،
ناگهان سایهای...
میدانم این روزها دلت می لرزد
هراسان میشوی حتی با صدای جیغ بازیگوشی یک کودک
آری همه دلتنگیم و پراز اضطراب
همه عزیزانی داریم دور ازخودمان
اما بدان و بدانیم آن طرفتر اوست که هوایمان را دارد
پس پرده را او میداند وبس
پس شناور میشویم در دریای زندگی
بدون...
و من زن این خاکم
با اشکی که بیصدا میچکه
با دلی که هنوز با شنیدنِ واژهی ایران گرم میگیره
خدایا
نه فقط آسمونمون رو نگه دار،
دلهامون رو هم
از ترس، از فراموشی،
از خاموش شدنِ امید…
و به اونایی که هنوز
تو مرز ایستادن،
یا دلشون برای یه...
فردا
نه دشمنی ناشناس،
بلکه دوستیست
که هنوز سلام نکرده.
در کوچههای بینقشه
قدم میزنم،
و بوی نان تازه
از پنجرهای باز
به قلبم لبخند میزند...
خورشید،
اگرچه گاهی پشت ابر میماند،
اما هنوز گرم است،
و هر طلوع
وعدهایست از ادامه...
دستانم
سبد کوچکیاند
پر از شایدها،
که با...
تهران ایستاده،
وطن نفس میکشد،
زخمها جوانه میشوند؛
صبح هنوز در راه است.
تا هستمو، صفای رویا هست
امّید را نمیدهم، از دست
در شکافِ شب،
قطرهای از نور،
بر لبهٔ خاموشی میچکد،
آغوشِ نسیم را
پُر میکند با عطرِ فردا...
در ریشههای پنهانِ خاک،
زمزمهای هست،
نجوای باران،
که دلِ بذر را با رؤیای بهار
نوازش میدهد.
امید،
همان شکفتنِ بیهراس است،
که از دلِ تاریکی،
بیدلیل،
بینام،
به روشنایی پناه میآورد...
امید
در پیچوتاب شب،
ستارهای دور،
با دستانی از نور،
در آغوش باد،
زمزمه میکند امید را—
چون بذر پنهان در خاک،
که از شکاف تاریکی،
راهی به آفتاب میجوید.
رد پای فردا،
بر شانههای صبح،
به روشنیِ رؤیاها،
به لطافتِ آرزوها،
به صبرِ یک موج،
که در دل صخرهها...
مثل بلوط
اسیر بغض شبم از سحر خبر داری؟
به سمت واحه بی تابیم گذر داری!
من از قبیله سرو وصنوبر و کاجم
دوای زخم به جامانده از تبر داری؟
بهانه جوی کویرم اگرچه باران نیست
بگو بگو چه کنم؟ چاره ای اگر داری
بناست مثل بلوطی به آتشم بکشند...
نذر کردم که چون آیی،
باغِ جهانِ را پُر کنم
از نرگسهایِ دل فریب ..!
دل گرفتهام، مثل آسمانی که ابرهای تیره بیاجازه مهمانش شدهاند. اشکهایم بیوقفه میبارند، بیآنکه کسی بفهمد این باران بیصدا از کدام ابر اندوه سرازیر شده است.
هر قطره اشکم حکایتی دارد، قصهای از غمی که در سینهام خانه کرده، شبیه برگهای پاییزی که بیهیاهو از شاخه جدا میشوند و در...
گاهی
در چالشِ یک شکست
امّید رهایی هست...
گاه
در ساقهی شکستهی بال و پر نگاه یک قفس
فوجی از پرواز موج میزند...
در غربت هر غروب ،
در انتظار رسیدن شب می مانم،تا شوق فردا
در گلویم بغض شود !
بدان امید، که در سپیده ای روشن
همچون نفس هایم
برایم تکرار شوی