متن امید
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات امید
این مهم نیست؛ که تو،
نرسی، به همه آمالت!
و دنیا نباشد بر کامت!
این مهم نیست؛
که نبینی در دنیا،
دلی همپیمانت!
و مهم نیست؛
که نبینی از «هیچکس»:
صفایی؛ وفایی و مهری!
مهم این است:
اوست تنها کسی؛
که بدیلش نیست...
اوست همه را بس؛
پس: تکیه بر...
از چه تو دلتنگی؟
از همه آدمها؟!
از چه تو دل کندی؟
از همه رویاها؟!
از چه رویی نالان؟
از تمام دنیا؟!
تکیه بر او بکن!
در غربت هر غروب
در انتظار رسیدن شب می مانم
تا شوق فردا
در گلویم بغض شود !
بدان امید
که در سپیده ای روشن
همچون نفس هایم
برایم تکرار شوی
پنجرهای به پرواز
برای کبوتر رفتهات
از دل حیاط
افتاده بود
روی لبهی پنجره
مثل تکهای از خستگیِ جهان...
چشمهایش،
پر از اضطراب بود
و بالش،
تار و لرزان
مثل خوابهای بیپناه.
او را گرفتم
در پناه دستانم
در آغوشی
که از نان و ترانه پر بود
و هر شب...
یک نفر هست که او،
تنهاست؛
تنها تکیهگاه توست؛
تنها جانپناه توست؛
تکیه بر او بکن!
در لحظههایی که سردی؛
سردمهری،
میفشارد راه گلویت را،
در دم سردی،
که بازدمی برایش نیست؛
و برای نفسکشیدن،
فضایی نیست؛
و برای کوه غمهایت،
تکیهگاهی نیست،
تکیه بر او بکن!
هیچچیز نگفتم…
خودم را سپردم به لحظه.
باد، فهمید.
برگ، خم شد.
و دل،
بیصدا به سمت نور برگشت.
هر زمان محروم از چشم عدالت میشوم
بین این نامردمی ها بد قضاوت میشوم
میکشد آتش به جانم غصهها بی اختیار
وقتی آزردهدل از بخل جماعت میشوم
کارد وقتی همنفس با استخوانم میشود
ضرب در دلبستگی ها ، بینهایت میشوم
میکنم سجده به درگاه الهی با خشوع
مینشینم تا سحر...
خورشید را در آغوش کشیده، سر به سوی نور دارد؛
گل آفتابگردان، نماد امید و وفاداری، حتی در روزهای ابری هم نور را میجوید.
تو هم مثل او باش؛ رو به روشنایی بایست.
تکیه میدهم به آسمانی که خدا روی ابرهایش نشسته
امید
به پیغام تو نزدیکست صبحی که لبریز شبانگاه امید است
خبر دارد طلوع روشنا را سحرخیزی که آگاه امید است
پر است از پرتو نور محبت تمام خوشه های کهکشان ها
به اوج آسمان غرق در نور دلی که محرم ماه امید است
به پای عهد و پیمانیکه دارد...
دلِ تشنهام را،
به دریا رسان!
به رویای آبیِ زیبا رسان!
کاش در پس این طوفان های بی رحم،
میدانستیم ؛ کشتی ما کجا آرام خواهد گرفت
و میدانستیم ؛ آفتاب فردا خوشحالمان خواهد کرد یا اندوهگین...
کاش که روزی برسد، درد در این خانه نباشد
پرندهای که از آنسوی میله میترسید
برای با تو پریدن دلیرتر شده است
قدم به سینهی سوزان من گذاشتهای
دوباره گوشهی چشم کویر، تر شده است
خداوندا خداوندا خدایا
خریداری دل بشکسته آیا؟
ببین از ظلم ظالم زیر تیغیم
همه محتاج لطف بی دریغیم
آن روز خواهد آمد آن روزِ مقدس که فراموشی
و شادی همچون عسل غلیظ در کام انسان غمزده آب شود و شکوفههای جوان و رنگارنگِ بهار، بر تمامیِ زمین خشک و تشنه بپراکند.
خسته ام
خزیده چون کبوتری درقفس
دُرنایی تازه از کوچ پنجره ها از راه رسیده...
گویا پرستویی هستم که به شوق بهار تمام آسمان را شقایق چیده...
خسته ام
انقدر خسته ...
که دلم میخواهد ، خواب ابدی تعبیر پلک هایم باشد...
میدانی ...
دنیا با من نساخت
با ما...
بدترین بلایی که آدمی می تواند بر سر خودش بیاورد ناامیدی ست، لذت نبردن از لحظه های امروز و نگرانی برای فرداهاست، افکارهای خسته ای که همچون کوچه های پرپیچ و خم از هرطرف به بن بست می رسند.
حصارهایی بلند که سال هایی طولانی برچین نشده باقی مانده اند...
בر زنـבگے هیچ زمان פּ حالتے مانـבگار نیست
چـہ شاـב باشے چـہ پریشان مے گذرـב
بذر امیـב را בر בلت بکار פּ با صبورے ـבر انتظار جوانـہ زـבن باش
تا בر هـבـ؋ـت بـہ اوج شکوـ؋ـایے برسے ..
فراموش نکن دستان پر مهر خداوند هر گاه صبور باشی و امیدوار شانه...
در خلوت شب، نفس ز خود بیخبر است
تنها دل من، به یاد او باخبر است
در سینهام آتشیست پنهان ز جهان
کز زمزمهاش، سکوت رب شعلهور است
مسجد همه جا، ولی خدا در دل من
گوشهنشینِ قلب سحر است
با من سخنی نگفت جز با نگهاش
آری، سخنش نگاهِ...
༺ آسماט بـہ ما آموخت
براے رسیـבט ب ماهش ، بایـב بلنـב پرواز بوב…
حالم مانند آن درختیست که قامت سر ب فلکش در پهنای زمین خم شده است ..
تنه و شاخه های سبزش عریان از برگ شده است
ولی باز در دل امید دارد
که ریشه اش در خاک است