پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
زیرِ آوارِ شَهرِ جمهوریبا هِگِل، توی خواب میخندمپُشتِ ته مانده های نِفرینت بی اَمان رویِ آب میخندم پایِ چَشمَم، سَگی وَرم کردودُم تکان داد سوی انسانهاآخرین پُک به روی شعرم را می مَکد در کَفِ خیابانهاسِکته کرده دوباره اَفکارم باورم زخمِ ناکَسی دیدهیک جِنازه شبیه من، شایدروی پایم هنوز خوابیده از اتاقی که نَعش نَفتالین سربُریده تمام بویت را یک دوجین موریانه ی بدبخت سُرفه کرده غبار مویت را دست دیروز...