
دکتر سید هادی محمدی
اشعار کلاسیک
به خطِّ ساده ی باران به نام خاک و خدا
و شب به شانه کشیدی سپاهِ عشق و نوا
گلولهها که شکفتند بر اسارتِ دشت
تو مُهر روشنی انداختی به متنِ هوا
چقدر دردِ شقایق به چشمها پاشید
که خون به رنگِ غروب آرمید بی فردا
به غربتِ شطِ اروند،...
این شعر فقط نگاهتو کم داره
لای نفسش غصه و ماتم داره
از بس که تو رو توو واژه ها گُم کرده
تا خِرخِره ماجرای مبهم داره
چرنوبیل عشق
اتمِ آخرِ لبخندت
در هوای پوسیدهی اتاق
نیروگاهِ سوختهی قلبم را
اورهال کرده
بارانِ سیاه
بر شهری که
سالها
با سربِ سکوت
پلمپ شده
وارونه می بارد
دوست داشتنت
مثل نفس کشیدن
در گاز نئون
سرفههایم
اعلامیههای قرمز
روی دیوارِ اشعهخوردهی بوسهها
کسی نیامده
جز شبحهایی که
دُزِ...
(فصل زباله)
در قابِ سردِ پنجره، شهری تفاله است
این قصه، غصه ی غمِ پنجاه ساله است
هر برگِ زرد، رزقِ کلاغی گرسنه شد
جنگل، هجومِ ارّه و فصلِ زباله است
در جیبهای خالیِ این دردِ بیچراغ
خورشید، نقشه ی تهِ بشقاب خاله است
فنجانِ قهوه در کفِ کافه کلافه...
سایهها
روی شانهام
و شانه
با دندان های شیری
کشتیهای بوسه را
در آبهای سربی
غرق
و در آغوش تو
زمینِ زمان
روی مدارِ هذلولی
غش
وساعت
با عقربههای سنگی
گردنِ دقیقه را
گِرد میکند
آینده
لای ملافهای خاکستری
مثل پرندهی بیپر
از پنجره بیرون نمیرود
دستهایت
پُلِ زنگ زده...
گاهی جهانِ من، منِ بیمرز میشود
در لحظهای که فکرِ درونم مباح نیست
من در سکوت خویش، فرو میروم عمیق
وقتی که قتلِ عاطفه اینجا گناه نیست
از ترسِ نیستی، نفسِ عقل میتَپَد
بر گِردِ بودنم، دلِ بیخواب مُرده است
چشمی که سالها به خودش خیره میشود
از قطرهای، حقیقتِ...
حضرتِ “جاذبه” در قصّه ی تَر جامانده
اشک در مَعبرِ شب عُقده ی چیدن دارد
آنقدر غُصّه زیاد است که هر پنجره ای
از بُلندای تنم شوقِ پریدن دارد
بعدِ تو درد شدن ماضی استمراری است
رو به آینده ی تاریک بُنِ فاصله ها
در سکوتی ابدی روح زمان سررفته...
هر بار
به آینه نگاه میکنم
یک خاطره
کمتر مرا میشناسد
مثل قلبم که
دیگر نمیداند
چرا باید بزند
19 مهر ماه سال 1404
قالب شعر :
پریسکه
باران
از لبهی لبهای
نقطه چینِ پیر
میچکد
و خیابان
با برگهایی
شبیه
دفترِ خاطراتِ انقلابی اعدامی
خواب میرود
ابرها
پرچمهای سفیدی
که یاد گرفتهاند
دیر تسلیم شوند
من
در هجومِ زرد و قرمز ها
دنبال
تکهای آبی میگردم
که شاید
در جیب کتِ کهنهام
خودکشی کرده
کنارِ بلیت سینمایی...
اینجا
جلجتا
فقط محلی
روی نقشه نیست
جغرافیای درونی ما
برهنه
تکهتکه
و همیشه
در اوجِ فریادِ بیپاسخ
16 مهرماه 1404 شمسی
قالب شعر :
پریسکه
به خونِ خویش نوشتیم شکلِ پرچم را
که موج، تا ابد آغوش بَست عالم را
زمان به یاد تو برخاست چون شهیدی پیر
که آب در دلِ او جا گذاشت مرهم را
ستارهها همه بر شانهات نشستند و
به شط سپرد همین عهدِ سرخِ محکم را
پس از تو هور...
بر کشور موی تو دلم پرچم باد
مثل شبِ خفته در اذانِ بیداد
کنسولِ غمت وعده ی ویزا داده
ای مرگ بر این سیاست مادرزاد
14 مهرماه سال 1404
قالب شعر :
رباعی
زاپِ ریا
روده ی زردِ زنگزدهی زخم را
از حفرهی حنجره
سمت سقفِ سردِ سنگ
میپاشد
و زانوی زمین را
زیرِ زودِ بارانِ زوائدِ زمان
حامله میکند
شکم
شبیه شبحهای شیشهای
در شکافِ شب
شکسته میچرد
دست
دستاندازِ دریای دود
که دهانِ داغِ دیر سال را
در دلِ دودکدهها
دفن...
بر پایِ غزل قافیه ها میمیرند
لای جسدِ عروض دَم میگیرند
ای وای بر این غریب مادر مرده
از حادثه ی سوتی شاعر پیرند
12 مهر ماه سال 1404 شمسی
قالب شعر :
رباعی
هر بار که پلک میزنی
فشنگِ تازهای
در دهانِ ساکتِ قلبم
جا میگیرد
عطرت
مثل مکثِ انگشت
بر ماشه
تمام شب را
تا مرز تیرِ خلاص میبرد
من
از زنگِ زنگبارِ باران
به این خیابانِ بلند افتادم
که هر سنگفرشش
بندِ پوتینِ سربازِ معشوقهای بود
لبهایت گلنگدنِ سیگارم
وقتی
به...
روی کاغذ
هجده ساله
زاده ی شهر بی وجود
برچروکِ پیشانیاش
گردوخاکِ زلزلهی سی سال پیش
عکسِ ممهور
مایل به چپ
انگار در انگاره ها
از قابِ خواب فرار کرده
سری که از تن
حوصلهاش سر رفته
و گوشهایی که
شماره ی شناسنامه را
لای رادیکال
زمزمه کرده
روزِ صدور...
سوتِ قطار
مثل خطِ کجِ مصرعِ بیصبر
از دهانِ باران
آویزان
قافیه
در بانکِ قرض الحسنه ی واژهها
در جنگ با خدا
هجا
در جیب هوا پاره
مسافرها
بی متر
لبهی ناتمامِ شعر را
با فتحه و ضمه
می برند
و ایستگاه
وزن را
مثل پوستِ میوهی ممنوع
از تنِ...
در پادگانِ زخمی و بیدار باشِ شب
از بُرجکِ نگاه کسی کلّه پا شدم
ذهنم مچاله شد کفِ پوتین گریه ها
در متنِ انفرادی شعری رها شدم
___________________________
سربازهای خسته ی بیتم گرسنه اند
فرمانده کنایه، ته دیگ مُرده است
سهمِ تمام زاغه ی افعالِ خورده را
با تانک از...
در قابِ مهِ غلیظ، دستی پنهان
از شانهی ترس دختری آویزان
یک قطرهی قرمز از زمان لَم داده
لای نفس حادثه ی بی وجدان
با امضای وزیرِ سکوت
هوای هوایی
از نرخ مصوب جدول خاطره
پایین پریده
نگاهت
اسکناس چاپنشده
نه قابل معاوضه
و نه ذخیره در بانک عاشقی
هر بار که چشمهایت را حواله میکنی
صرافیها سماق سق میزنند
و بازار سیاهِ دل
پُر میشود از دلالانِ دله
سال هاست
در فهرستِ...
ماه
با لبخند پوسیده
چرک سق می زند
پنجرهها
جای باران
قطره ی گوش میرویانند
درختان
روی انگشتان مبتلا
آشیانه بسته
بر استیج خیس
اسم تو را گاز میزنند
کلاغِ بلورین
برای بهترین بازیگرِ زن…………
4 مهر ماه سال 1404 شمسی
قالب شعر :
فرا سپید
بر جغرافیایِ تاریخ
قلبها را
نقطهچین کشیده اند
تا بمبها
راحتتر
مسیرشان را پیدا کنند
سوم مهر ماه 1404 شمسی
قالب شعر :
پریسکه
وقتی که میفهمی دلم از آسمون سیره
یا پشت لبخندی چرا پهلو نمی گیره؟
وقتی میوون غصه ها درگیر احساسی
سخته که دنیای پراز دردامو بشناسی
هرجا که اشکامو کنار میز می چینم
با توو سری های تبم عکساتو می بینم
با رفتنت تاول زده قدقامتِ ساعت
لبریزه لبریزه تموم...