هفته آخر اسفند که می شد ونسیم خنکی می وزید ازلب ایوان و حیاط مادرم از ته دل می فرستاد سلام و صلوات وبه من هم می گفت : آآآآی حسن جلوی پای بهار تخم مرغی بشکن