متن بهار
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات بهار
حالا که اردیبهشت
از دست زنبقها افتاد
تو با قدمهایت
خواب پروانه ها را
بهم نریز
شاید در گوشه ای از این بهار
سهم من از تو
همان برکه ی خمار آلود باشد...
در اردیبهشت، زمین شعر مینویسد با جوهر باران و باد،
موهای دشت را شانه میزند با دستِ شکوفه ،
اینجا زمان آهسته راه میرود انگار دلش نمیآید از کنارِ بهار بگذرد.
اردیبهشت… ماهِ دلنازکیهای هوا، ماهِ آغوشهای بدون دلیل، ماهِ قدمزدنهای طولانی، بدون مقصد، فقط با خیالِ کسی...
در اردیبهشت،...
بیا، که عطر تو با نوبهار میآید
نسیم مست، ز کوه و دیار میآید
چو غنچه باز شود، خنده بر لب گلها
بهار، مست ز عطر بهار میآید
دوباره سبز شد ای یار، کوچههای زمین
طراوتی ز دلِ روزگار میآید
ببین که بغض زمستان شکسته در باران
قسم به شاخههای...
دوستداشتنت را
آنقدر مینویسم تا شعرها همه سپید شوند!
چرا که من
از برکت موهایت به خورشید رسیدهام و
از گرمای بودنت
ایمان آوردهام به رسالت نجیب زندگی!
به لطف لبخندت
دامن دختران روستایی
دشت شقایق شده!
خندههایت،
جریان سبز بهار است!
و هر قدمت،
زلزلهاییست که زیبایی به بار...
بهار باشـב و باراט
تو نباشے
بهار بـہ چـہ کار ایـב..
در دل بهار، جایی که گلهای سرخ و زرد در آغوش باد میرقصند، زندگی دوباره آغاز میشود. اینجا، میان سکوت گلها و هوای پر از عطر، قلبم دوباره زاده میشود. بهار، همان جاییست که عشق در هر لحظهای به شکوفه مینشیند.
باد، نوازشگر روسری سبزم شده، میرقصد، میپیچد، قصهای از رهایی در گوشم زمزمه میکند. طلاییِ غروب روی تن شهر لم داده، و من در میان این رنگها، سبکتر از خاطرهای در باد، بهار را نفس میکشم.
پدرم گفت :
دخترم تو گم شده ای !
تو در میان حجم کلمات
خود را جا گداشته ای
در میان انبوه واژه های بارانی
درد کشیدی
شکوفه دادی
قد کشیدی
باریدی و
بی خبر از بهار شدی
پنجره ی امید را بگشای
میان این همه بغض واشک
لبخند بزن...
سیزدهبدر، وقتی زمین، دلت را صدا می زند…
امروز، روزیست که باد، زمزمهی هزار آرزو را با خود میبَرَد
روزی که زمین، گرهی دلها را باز میکند و رودها، دردها را میشویند. امروز، همه چیز بوی رهایی میدهد
بوی دلهایی که سبز میشوند…
سبزه را گره نزن که اسیر شود،...
گلهای پیراهنم
با نفسهایت شکوفه میدهند،
هرگاه که آغوش تو را میپوشم،
بهار روی شانههایم مینشیند،
و عطر عشق
در چینهای پارچه میرقصد.
بهار از خواب درختها بیدار میشود،
عید از دل لحظهها شکوفه میزند،
و تو،
از لابهلای نور و نسیم،
میآیی…
سبزهها برایت دست تکان میدهند،
پرندهها
نامت را زیر لب میخوانند،
و من،
در چشمهایت،
هزار عید را جشن میگیرم.
محبوب من،
وقتی تو هستی،
تقویمها سبزترند،
دلها روشنتر،
و...
بهار،
آفتابگردانیست
که رو به رؤیاهایم شکفته…
گردیده بهار از: گل و گلشن بِنِویس
با شبنمِ مِهر از: تبِ سوسن بِنِویس
احساس کن عطرِ نفسِ عاطفه را
از بوی خوشِ عاطفه حتما بِنِویس
(فروردین)
موسم فرّخ فروردین است
فرصت نسترن و نسرین است
رستخیزیست دگر، فصل بهار
که مصفا و بهشت آیین است
کِلک نقّاش ازل را بنگر...
گر تو را چشم حقیقت بین است
آفرین بر قلم صنعش باد
پردهای زد که بسی رنگین است
بس درخشان شده هر جا ، بینی...
بهار شکوفا شد
در احساسِ سبزی
که تنها تو
بهارانهاش هستی
عاشق میشوم؛
وقتی،
بهار،
اینجا،
می خندد...
عاشق میشوم؛
وقتی،
عطر نفسهای بهار،
گل به گل،
دشت احساسم را،
به باوری سبز می نشاند...
دشت، تا دشتِ دلم، گشتم؛ رسیدم، سبزه زار
منتظر در راه هستم؛ تا بیایی، با بهار
زیر بارانم؛ ندارم، چترِ دستانِ تو را
بازگرد از جان؛ بشو، بهرم دوباره، سایهسار
(اَللّٰهْمّ عَجـّـِـل لِوَلٖیّکَ الْفـَــرَج)
« بهــــار »
اندک اندک، آمده از ره ، بهار
تا کند دشت و دمن را گلعذار
میزند شانه به گیسوی چمن
با نشاط و خرّمی، دست بهار
ابر رحمت میچکد بر بام شهر
میشود جاری دوباره جویبار
غنچهها گل میکند بار دگر
میشود خرّم بساط...