جمعه , ۱۶ آذر ۱۴۰۳
عاشق فصل بهار وگل وسرو وچمنمشاعرم شاعر باران ونسیم سحریعطر گلزار وپراکنده به هر رهگذرمدل ودین باخته ی دلبر شیرین شکریحس پاییزی من عشق بود همراهشعشق شرح دگری بهر تو و من داردوهزاران غم واندوه است اندر راهشعاشقی شور وشری خاص به دامن داردحاصل عشق فراق است وغم وخون جگریحال وروز من بی دل ، شبی از تنهاییستهمچو مجنون پی لیلا شدن ودربه دریعشق دریاست وعاشق صدف دریایی ستخنده وگریه عاشق ز خدا میگویدسندعشق بود اشهد یکر...
پاییزم را با تو شریک میشومبرگ به برگ، باران به بارانتو کنارم می مانیو من قدردان بودنتپاییز را بهار میکنم!...
می بینی؟درختی که آرزو داشتشاخه های مستعدشبه دستِ بهارشکوفا شود،حالا پلی شده استبین جنگل و تبر«آرمان پرناک»...
نه دانه دانه های برف و بوران امشب نه برگ ریزان پاییز دیروز،هیچکدامشان نمی توانند راه را بر نسیمی ببندند که مژده ی بهار فردا را خواهد آورد. شعر: دلسوز صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
با شاخه های شکوفه خیزسرشاخ می شودگوزنی که سرشهوای بهار دارد«آرمان پرناک»...
ایستاده ایتنهایِ تنهایِ تنهایِ تنهاپایِ چهارفصلِ پاییزم.توتنها شکوفه ی درختِ بختِ منی...آرمان پرناک...
بدون مژهبدون ابروبدون موتو هنوز هم زیباییبهارِ پاییزی«آرمان پرناک»...
در قلبِ زمستانی امبهار پرورش می دهیبی آنکه بدانیبا هربار خندیدنت«آرمان پرناک»...
مَهِ شَوو تارُمبیو هیجارُممِن ای دنیامو تونَه دارُمنبویی تو نفس، نیترُم بکشُم خُت هم دونی، نا نیاره دلومبیو وَم بِرَس،که دنیام مث پوییزِه،نبویی تو، تهلَه خاره دلومتو خت دونی، دل تینام، تنگتههنی ای دلو مو، تشنه ی بنگتهتو جورِ تارازی، مو هم چی کنارُم تِکی دارُم وَ تو، بیو وادیارُمتو مینِ دلیتو چیِ گلی مو هم مِثِ خارُم تو سَوز بهاریتو کوگ هواریمو نایی نیارُمقسم ایخورُم سیتو هیمَه...
بهار دخترکی ست،با چشمانی آبی و گونه هایی سرخ.شاعر: توروالد برتلسنترجمه: زانا کوردستانی...
چشمان تو، چون ستاره در شب تارلبخند تو، چو خورشیدِ در بهارموی تو، چون پرِ قناریِ خوشخوانصدایت، نغمه ی بلبل در نغارای دخترِ پاک و معصوم، ای لاله یِ نورتو مظهرِ عشق و امید، در این روزگارروزِ تو مبارک، ای گُلِ یاسِ سپیدبا حضورت، دنیا شد زیباتر از هزار...
اردی بهشت که هیچدر تقویم چشمانتهزار بهار می بینمصیدنظرلطفی(صابر)...
چشمانت رابه کدام بهار دوخته ایکه نگاهت یاس می پاشد...
از بی مهری پاییزبرگ ها زرد شد،گنجشک ها دلخوش به بهارند... رها فلاحی...
بهار میگذرد، خیز و دست دلبر گیر...
من به پاییزِ تو عادت کردمقول دادم هوسِ هیچ بهاری نکنم...
بهار که می آیدبنفشه ها کوچ میکننددر نگاهتومن به انتظار معاشقه ایسبز می پوشمباغ تنهایی ام را....
دوباره از تو سرودم نگو که بیزاریاز این نوشتن گل واژه های تکراریتمام ، حرف دل است اینکه با تو می گویمبه حرمت قلمم دل بده به اقراریخیال و واژه ی شعری ردیف حال منیقسم به جان غزل حس وحال اشعاریاگر چه خواب پریشان هرشبم هستینسیم وشبنم صبحی برای بیداریتو نوبرانه ی فصل ترنج و بابونه و شوق پنجره ای باز ،به سوی دیداریبهار را به نگاه تو میزنم پیوندکه مثل جام شقایق به بزم گلزاریگذشتم ازسرجان عاشقانه...
پا به پای ارغوان ها بیادست در دست گیلاس ها شکوفه بزنما هم دلمان بهار میخواهدمصطفی فروتن...
ای فانوسِ بهاربه دیده خستگان بنشینبخوان که آوایتدور کند بدی ها رابه میانِ ما بیا وقلب های ما رابه انتهای بیابانِ سردِ اندوهانبه شهرِ سبزِ خداوندرهنمون گردان...
هفتم اردیبهشت، روز شکفتن گل ها،روز طلوع خورشید از پسِ ابرها،روز رنگارنگ شدنِ دنیا،روزِ تولدِ من!بهار در قلبم شکفته،گل های خیال در ذهنم نقاشی می شوند،و من در این دنیایِ رنگارنگ،به آرزوهایم پرواز می کنم.تولدم مبارک!...
بهار مگر چیست ؟! همین گلى ست که به خیال ِ نوازش تو بر سر انگشتان ِ من مى روید......
بهار با تو زیباست...
پُر شد تقویمِ باغ،از ردّ بهارپاییز، به قدرِ یک سَرِسوزن شدرضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۲۰...
عطر تنتاز هرکجا گذشتبهار شد!...
بهار شد،سبزه رویید،شکوفه شکفت،بلبل خواند،پرستو شاد،چلچله از سبزه زار گفت.قرقاول خوش آواز،هلهله در گلستان،زنبور پروانه سرخوش،رقص گل ها در باد،گل شیپوری تناز.روییده اند بنفشه ها،پامچال زیبا،عطر گل ها درهوا،کودکان غرق در رویا،مادران در تقلا،اما ...پدری غمگین و تنها،پدری خسته،گاه و بیگاه،پدری گریان،لیک در خفا.من گاهی می اندیشیدم،که نکند بهار هم،اگر می توانست،به خانه ی ما سر نمی زند!باغچه را دل...
🌿چه خوب استچه خوب است که با تمام رنج هایی که روحم را می خراشد، هنوز ابر امید، طراوت بر سرم می بارد و چشمه ذوقم می تراودچه خوب است که کمی بعد از شبیخون یاس و فرو ریختن ناگزیر، باز بر می خیزم، گرد و غبار را می تکاندم ، برانگیخته می شوم، سامان می یابم،آواز می خوانم و با سرانگشتان زنانگی، هنرها می آفرینمچه خوب است که بعد از هر زمستان ، بهاری از درون، مرا به شکفتن وا می دارد...چه خوب است که همواره از پشت حصار عشق، دنیا را به تم...
به باز آمدنت چنان دلخوشم که طفلی به صبح عید پرستویی به ظهر بهار و من به دیدن تو چنان در آینه ات مشغولم که جهان از کنارم می گذرد بی آنکه سر برگردانم...
و آن بهار، و آن وَهمِ سبز رنگکه بر دریچه گذر داشت، با دلم می گفت:«نگاه کن!تو هیچ گاه پیش نرفتیتو فرو رفتی»...
چرا می شود در بهار همپاییز بوداما نه به اندازه دلتنگیاندوهش تو را می کشدنفیسه اسلامی فرنام هنری:نفیسه سکوت...
مگر بهار را دزدیده اندکه هرچه می رویم به لبخند نمی رسیم ؟...
باغ و بهاری که امروز به حیاطم آمده از باران اشک دیروزم،جوانه زده که اگر تبر زدی، تیغت ملامت! من سبز سبزم....
صبح بهاری، زمین را از خواب بیدار می کندبوی گل و شادی، در هوای تازه می پیچدلاله ها در گلخانه خود آواز سر می دهندو نسیم آرام، نغمه آنها را به گوش می رسانددرختان انار، سیب و گردو به رقص درآمده اندو آسمان با نور خورشید، رنگین کمانی از نور خلق کرده استآفتاب با نوازش زمین، آن را از خواب بیدار می کندو از هر سو، زیبایی و زندگی جاری می شود...
عاشقان، عاشقان تازه به تازه از بهاران چه خبر ؟از بهار، از گل و باغ و بوی باران، چه خبر؟ چه خبر از بهاران؟_برشی از ترانه...
جاودانه ترین بهارلذت دیدار توستبیا با عطر نفس هایتمرا به صرف عشقمهمان کنتا که در آستانه یاین فصل سبزشکوفه ی احساس مان راجشن بگیریممجید رفیع زاد...
باران بهاری، نسیم را به مهمانی طبیعت می آوردشکوفه ها کلاهی سپید بر روی شاخه های درختان هستندقطرات شبنم بر گلبرگ ها، همچون الماس های طبیعی می درخشندسیاهی درونت را با نفس کشیدن هوای بارانی تطهیر کن...
نور چشم من کجایی؟ماه تمام می شود، اشک های کوچه ها خشک شدند.گل ها دیگر بو و رنگی ندارند،تو کجایی...؟!تو کجایی که بهار نمی آید؟در سکوت تاریک، صدای پایان می آید،خستگی در دل هر باران می پوسیدباد بهار را به خود می برد و منتنها در این خزان غمگین باقی مانده ام.تو کجایی ...؟!تو کجایی که بهار نمی آید؟آسمان پوچ و خالی از نور است،خورشید در غروب گم شده است.دل من در این تنهایی سرگردان است تو کجایی...!؟تو کجایی که بهار نمی آید...
از میان قلب من شکوفه ای جوانه زددر دلم ندایی آمد که بهار رسیده است...
هوای بهار، از رویاها پا به هستی می نهدنسیمی خوشبو، با تَرَنُّمی دلنشین، به ما می رسدشکوفه ها با نغمه های شاد، به خنده ی گل ها می پیوندندو زمین، با زمزمه ی پرندگان، جان می گیردآسمان آبی، صاف و بی غبارباغ ها و چمنزارها، در رقص آهنگ بهاریصبحگاهان، با تابش خورشید درخشان و دل انگیزهمه چیز، در آغوش بهار، جانی دوباره می یابد...
سال نو آمد به یمنِ جشنِ نوروز و بهارسبز بادت حال و پرِ لبخند و نیکو روزگار...
درختان گیلاس، با شکوفه های سفید،به مانند فرشتگانی، در آسمانِ آبی پریدند.نسیم لطیف، عطرِ شکوفه ها را به مشام می رساند،و حسِ شادابی و طراوت، در جانِ آدمی می نشاند....
دلا غمین مباش و تقدیرت را تاب بیاور بهارِ نو دوباره باز پس می دهد هر آنچه را که زمستان از تو ربود...
این همیشه ها و بیشه هااین همه بهار و این همه بهشت..این همه بلوغ باغ و بذر و کشت ..در نگاه من ..پر نمی کند جای خالی تو را .....
بهار خیابان ها را زیباتر کرده استواژه ها را خوشحال خوشحالآدم ها هم کیفشان کوک استاما توچی؟نیستیو من همچنان چشم هایم را می بندم! مهدیه باریکانی...
نغمه ی عشق و شور و حالِ شاعر در بهارِ هستی، نغمه ی دلنشینِ شاعر...
بهاری، گل به شوق تو می روید...!آریا ابراهیمی...
بهار، فرصتی است برای بار دیگر آغاز کردن سال نو مبارک...
آخرین برگ از دفتر زمستانورق می خوردو رایحه ی مهراز انتهای کوچه ی اسفندبه مشام می رسددیگر گذشتآن ازدحام دلشوره های تلخو آن نیمکت های پوشیده از برفاینک بهارمژده ی حلاوت نگاهت رابه قلبم می دهدتا به شکرانه ی این عشقترنم باران رابه نظاره بنشینیمسال جدید بر شما مبارک باد علیرضا ماشاالله زاده...
همانطور که نسیم بهاری آرام بر می خیزد و شکوفه های رنگارنگ درختان به زیبایی باز می شوند، این فرصت را غنیمت شمرده و عید نوروز را به شما، ایرانیان عزیز و فرهیخته، پیشاپیش شادباش می گویم. امیدوارم که سال جدید، سالی پر از موفقیت های بزرگ و لحظات خوش برایتان باشد....
گیلاسِ هستی، شکوفه بارانبهارِ دل ها، شاد و خندان...