پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
اسفند را باید بو بکشی نباید با کفشهای کتانی آن را بدویباید با پای برهنه بر سینه اش قدم زنیباید آن راحس کنیمزمزه کنیاسفند را باید ورق زنی در سکوتبه لحظه هایی بیاندیشی که ترک خوردیبه لحظه های که با کلامی ، حضورمعناداریدلت رفو شد....باید بیاندیشی به آدمهایی که شناختیبه درس هایی که گرفتیآری جانماسفند را باید با جان نوشید وآن را سپرد به یادش به خیری دیگر....باید سپردش به آغوش بهاراسفند را باید عاشق شدتا سال نو را با بوس...
♧ ۱شراب خون دل دادی که خوردمبه دوشم بار غم دادی که بردمفقط درگیر دارم با خودم کهچرا با اینهمه ماتم نمردم؟!♧ ۲برو اسفند سالی خوش بیاورگپ و گفت و مجالی خوش بیاورگلویم پاره شد از بس که گفتماز این پس حس و حالی خوش بیاور!♧ ۳تو شعری، چشمهایت استعارهلبت یاقوت، ابرویت اشارهردیف است آنچه همراه تو باشدشب از گیسو و صورت ماهپاره♤♤♤✍علی معصومی...
آخرین روزهای اسفند استاز سر شاخ این برهنه چنارمرغکی با ترنمی بیدارمی زند نغمه ،نیست معلوممآخرین شکوه از زمستان استیا نخستین ترانه های بهار ؟...
اسفند،بوی هفت سین خاطرت را می دهدسیب سرخ لبانت ...سکّه ی مطلّای نگاهت ...سمنوی شیرین دهانت ...سبزه ی پیراهنت ...سماق عشقت ...سنجد مانده بر دست هایت ...دور آیینه بندان صورتت ...آیه آیه مهر از حدیث نورانی قلبت، عزیزم!که مرا به معراج خواستنت، کشاندهدر عیدانه ی لبخندهایی، که بوسه ریخته اند!شعری که حجم کتاب دلتنگی ام را، پر کردههر چه هست از توست ...از دوست داشتنت ......Saeideh......
ایستاده ام بر بام اسفند منتظر (حَوِّلْ حَالَنَا)قسم به سال جدیدای روی تو (أَحسَنِ الْحَال)ای آمدنت مُحَوِّل کنندهٔ تمام احوَال هاارس آرامی...
اسفند همیشه حالِ خوبی داره...از عطرِ گُلِ سنبل ش بگیر تا ماهی هایِ قرمزی که هر کدوم به یک شکل تو آب میرقصن...از مردمی که تو دلشون هزارتا غصه وجود داره امّا بازم لبشون میخنده...اسفند که میشه تمامِ پیاده روهایِ شهر پُر میشه از آدم هایی که هر کدوم مشغوله خرید برایِ عید نوروزن...رد شدن از کنارِ شیرینی فروشی و عطرِ خوش شیرینی هایِ برنجی و بادومی که قشنگ هوش از سرِت میبَره و حالِ خوب رو تزریق میکنه به دلت...اسفند یعنی هنوز آدم هایی وجود د...
کنار بوته ی اسفند و بادهای بهارچقدر بوی خوشی داشت شنبه های قرارچقدر در نظرم بی دلیل زیبا بودحضور شاپرکی لا به لای بوته ی خارچقدر در نظرم شاد بود و ثروتمندمیان مردم ده، کودک دوچرخه سوارهنوز نام تو می بارد از دهان کویراز آن شبی که صدایت زدم در آب انبارمرا به سادگیِ آبیِ کجا می برد؟نقوش هندسی یک گلیم حاشیه دارکجاست روشنی آن چراغ بغدادیکه می رساندم از آن شام بی ستاره به یارچه مانده است از آن روزهای دار و درختبه غیر سفره ی پ...
هفته آخر اسفند که می شدونسیم خنکیمی وزید ازلب ایوان و حیاطمادرم از ته دلمی فرستاد سلام و صلواتوبه من هم می گفت : آآآآی حسنجلوی پای بهارتخم مرغی بشکن...
ایستاده ام بر بام اسفند،با چشمانی خیره به روزهایی کهتلخ و شیرین گذشت و خاطره شد...حالا که بهار است،لبریز از عطر بهار نارنج،سرشار از شکوه علفزار،با کوله باری از شکوفه های عشق،سبزه های امید و ابرهایی که آبستن باران اند...شاید خدا خواست و این بهاردرخت آرزوهایمان جوانه زد 🌱...
می رسی و هوای فروردین ،جای باران گلاب می بارد از هوای گرفته ی اسفند ، برف نه؛ حبّه قند می آید...
عمر به آذر می رود دی ماه و اسفند نیز هم رفتن مهرش ز دل، بشنو ولی باور نکن ارس آرامی...
حکم می دهد اسفند: --گیسوانت در بند بماند!فروردین اما،،،تردید می کند....نومیدی؛چیز بدی ست...می دانم، می دانمهیچ اردیبهشتی\عطر گیسوانت راآزاد نخواهد کرد! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
عاشق هوای اسفند ماهمعاشق قدم زدن های مکرربه انتظار هوایی آفتابی و بهاری و دلنشینعاشق انتظار کشیدن هایشانتظاری که زیباست ...می دانی بهار دارد می آیدبا شکوفه های مهربانشبهار با بوی خوش باصفایشبهار با ترانه های عاشقانه ی زیبایشبهار دارد می آیدو من باز عاشق امرعناابراهیمی فرد (رعناابرا)...
کاش میشد که نگاهم به تو پیوند خوردچشم در چشم توباشد به توسوگند خوردعشق جاری شود از برق نگاه من و تواشک در گوشه ی لب ها گل لبخند خوردسینه از غصه و غم های جهان دور شودقلب چینی صفتم بار دگر بند خوردکاش بین من وتو قفل جدایی شکندجای پاییز به تقویم دل اسفند خورد قامتم سرو شود دست تو پیچک گرددلبم از جام لبت شهدِ می و قند خوردآذر رئیسی...
اسفند هر چه سرد،هرچه سخت اما در پی اش بهاری هست...درست مثل زندگی که روزهای سختش هرچه طاقت فرسا اما در گذر است...آدم ها می آیند با خودشان شوق می آورند،امید و رشته های نازک دلبستگیرشته ها که طنابی ضخیم شد از ترس به دام افتادن میروند،از آنها کوله باری می ماند پر خاطره و دلبستگانی که در خاطره ها جا می مانند...فراموشی گره کوری ست که به دست زمان باز میشود.اسفندِ رابطه ات در گذر است،خاطره ها را دَرس کن...و بهار را با حال دیگری آغاز کن......
آرام دهان غنچه ها را بوسیداحوال تمام سیبها را پرسیدیک کاسه آب دست فروردین بودپشت سراسفند وزمستان پاشید......
خوابهایم بوی تو را می دهندبوی سال کبیسه ای که تو آن را نو می کنیبهار می آید و می نشینددر گوشه ی سفره ی هفت سینو خوشبختی ام را تماشا می کند.دست می کشد بر سبزهسیب را بو می کندسنجد را می شماردسمنو را مزمزه می کندو ساعت را نگه می داردبر دقایق نفسهایتو می گذارد اسفند با یک روز بیشترشبه تمامِ خوشیهایم ببالد.خوابهایمبوی تو را می دهندبوی سالی نوبا تصویر من و تو در آینهکه بی دغدغه می خندیمو شکوفه می دهیم......
شبیه یک ذوقِ بی وصفمثلِ اتفاق های دقیقه ی نَوَددر همین روزهای واپسینِ اسفندرخ بدهبیا......
شبیهِ اسفندی ؛ مثلاً نام ات شادی آور است، به شیرینیِ شربتِ بهآرنارنج در یک روزِ خوش طعمِ اردیبهشتی ...و یادت که عطرِ یاس و شب بوهای شیراز را زنده می کند ؛عجب یادِ دل انگیزی...شبیهِ اسفندی ؛ پر از جاذبه و رنگ و سرمستی !گاهی روشن و آبی، آفتابی ...گاهی ابری و خاکستری، بارانی ...شبیهِ اسفندی؛ که حتی دوست تر دارمت از بهآر !که تافته ی جدا بافته ای برایم از زمستان، در میانه ی هر چه روزِ سرد و دقیقه های سوت و کور...از پسِ خزان های سخت و زرد...
قصه ی فصلِ سرد هم به آخر می رسد و چشم و دلمان روشن می شود به بهآر...روشن می شود به شفاف ترین نورها، جآنانه ترین رنگها و بی وقفه ترین لبخند و آبی ترین آسمانی که می شود چشمها را به آن سپرد...حتی از همین دهه ی نخستِ اسفند که انگار زمین به جوانه های سبزِ تازه خو گرفته و دریایی از شکوفه و گل و عطرهای دلپذیر تو را رهسپارِ شادترین روزهای عمر می کنند، به خاطراتِ خوشِ اسفندهای کودکی شبیه اند و دل ات لَک می زند برای سرخوشیِ بی مرزِ همان روزها...قصه ی...
عجب هوایی دارد این اسفنددرست مثل هوای رفتنِ تو!همانقدر دلگیر،همانقدر بارانی ......
این روزا روزای درختکاریآدم حسابی ها درخت می کارندحتما که نباید باغ و باغچه زمینی داشتمی تونیم تو طبیعت که میریمیا کنار رودخونه هازباله ها رو جمع کنیمتا درختی دوباره نفس بکشه و جان بگیرهآدم حسابی هاهمه جا حسابی اند"هم برای خودهم برای دیگرانهم برای طبیعت. ......
خندیدچال گونه اش عمیق تر شد و از شکوفه لبانش اسفند به وجد آمد...
اسفندرسوب زمستان گلویش را زخمی کردهو سوزِ خشک سال، لبانش را ترک انداخته!.اما قلبش...قلبش به بهار وصل استو دامانش به گلستان!.رویش به نوروز استو پشتش به غم های این یازده ماه گذشته!.این فرزندِ کوچکِ زمستان،آرام و بی منت، دستمان را در دستِ شکوفه زده ی بهار میگذارد!.الهی که از آسمانش، تا قلبِ وصلِ به بهارشعشق ببارد و روزی!...
اسفند که عاشق شویسال را با بوسه تحویل می کنیحتی اگر سال نونیمه شب از راه برسدشاید تلفنتعاشقانه تر از همیشه زنگ بزندکسی با یک سلامقبل از سپیدهء سال بعددیوانه ات کنداسفند که عاشق شویتمام دروغ ها را باور می کنیو دلت غنج می زندمی دانم کهدر روزهای آخر سالدسته کلیدت را گم می کنیگوشی ات را جا می گذاریو احساس می کنی که کسیبا لحن عاشقانه من صدایت می زندتو عاشقم بودیدر اسفندی که هرگزاز تقویمت پاک نمی شودنیلوف...
همیشه آخرایِ سال، یه جور عجیبی دلگیره!مخصوصا اگه یه عزیزی رو نداشته باشی،تا کنارش به استقبالِ سالِ نو بری، دلگیرتر هم میشه!.هرچی به اسفند و آخرای زمستون نزدیک تر شی،گلوت پر بغض ترصدات گرفته ترو چشمات نمناک تر از قبل میشن!.این چرخه ی عجیب، نزدیکای سال نو از روی دلِ آدم میگذره!اونم با تمام قدرتبا نهایت خشونتو با بی رحمیِ عجیب روزگار!.الهی که دور از این حالِ بد، برید به استقبال بهار نسرین هداوندی...
اسفند تافته ی جدابافته است!نه می توان انگ سرمای زمستانرا به او زد،نه وصله ی بی حوصلگی غروب های بهار به تنش می چسبد.اسفند راباید نشست کنج حیاط خلوتِ ذهن، و عشق بازی کرد،با خاطرات دور اما ماندگار.باید دل کندن آدم هادر بین راه را فراموش کردو گذشت و دل را از کینه ها تکاند تا جا باز شود برای شادی های نو...حیف است از اسفندبا بی تفاوتی عبور کنید...به خودتان بیایید، تمام شده و رفته تا یک سال دیگر.عطر اسفند را مهمان ریه هایتان کن...
اسفند تافته ی جدا بافته است !نه میتوان اَنگِ سرمای زمستان را به او زدنه وصله ی بی حوصلگیِغروب های بهار به تنش می چسبداسفند را باید نشست کُنجِ حیاطخلوتِ ذهن و عشق بازی کردبا خاطرات دور اما ماندگار ...باید دل کندن آدم ها در بین راه رافراموش کرد و گذشت و دل رااز کینه ها تکاند تا جا باز شودبرای شادی های نو ...حیف است از اسفندبا بی تفاوتی عبور کنیدبه خودتان بیایید ، تمام شدهو رفته تا یک سال دیگر ...عطرِ اسفند را مهمانِ ر...
خوب یا بد هر چه که بود گذشت!دل ها را بتکانید؛مبادا گوشه و کنار قلبتان ناخواه دردی ، غمی ،غصه ای جا مانده باشد.بگذارید دلتان ، توان هضم خوشبختی راداشته باشد.اسفند،رخت سفر بسته دلواپسی ها را کنار بزنید.شکوفه های عشق را، وصله بزنید به چین های دامن روزگار که وقتیمیچرخد ، در دنیایتان، عشق بروید و لبریز از عطر عاشقی شود!نگاهتان را گره بزنید به هرچیزی که حالتان را خوب میکند.مباداچشم هایتان عادت کند به ناخوشی...اسفند دود کنید...بهار،پشت...
اسفند را دوست دارمنه زمستان است و نه بهارگاهی سرد استو گاهی درختانش شکوفه میزنندمثل توستمثل من ستمثل ما آدمهاست......
میبینیبا تُانقدر همه چیز خوبستکه اسفند هم یادش رفته هنوز زمستان ست...
تو... اولین روز بهاران! من... آخرین روزم از اسفند! من با توام ...نزدیک نزدیک تو... اندازه ی یک سال از من دور!...
تو راخودم راو آخر این قصه رابه خدا می سپارمباشد کهغصه هادلتنگی هاو این نفس های آخر اسفند راخوش تمام کند....
اسفند را دوست می دارمهمانند چشمانی فرو رفته در خوابی عمیقوقتی بیدار می شوم ؛تو را می بینمکه بهار شده ای... !...
حتما اشتباهی رخ دادهشهریور مال پاییز استاسفند بوی بهار می دهد وپول برق خرداد از تابستان بیشتروتوزمین برای تو کوچک است !...
اسفند دارد میرود دل ، شادی ات از سر بگیراین انتظار تلخ را، از چشم های تر بگیرامسال داردمی رود،چون سالھای قبل ازاینتاوان عمر رفته را، از مهر و شهریور بگیربا خنده های بی شمار،بر زخم های خود ببارھر کینه ی دیرینه را، از سینه ی کافر بگیربر لحظه های رفته ات، اَنگِ فراموشی بزنبر خاطرات شاد خود، قاب طلا و زر بگیربر طبل بیعاری بِکوب و شاد بودن را بسازاین آیه های یأس را، از گوش های کر بگیرجادوی چشمان حَسَد، بر آ...
من و غزلهای گلدارم ؛اسفند و شور بهارانشکجایی که ببینی ؟ . . ....
اسفند ماه انگار با یازده ماه قبلش فرق دارد.اسفند ماه صبور است، انقدر صبور که غصه های یک سال را روی دوشش نگه می دارد تا بهار بیاید و جان تازه ای به ماه ها بدهد.اسفند ماه گریه ها و دلتنگی ها و جدایی هایی را که ماه به ماه، دست به دست شده اند یک جا تحویل می گیرد.اصلا کسی چه می داند شاید برای همین هر چهار سال، یک روز کمتر طاقت می آورد و یک روز زودتر این بار سنگین را روی دوش بهار می گذارد.اسفند غریب است، انقدر غریب که باید عصرهایش را با صدای شج...
به رسم دیرینه اسفند، ایوان دلم را می تکانم ....آتشی بر پا میکنم، می نشینم در کنارش که در نبودت سردِ سرد است..... آتشم از مهر است، دستانت را بر من بده ، با من بمان، شاید گرمای قلبم تو را گرم کند..... چه آتشی بر پا کرده ام،...... زردی ام مال خودم ، سرخیش برصورت من سیلی زد، در میانش من خواهم سوخت..... هر چه دارم و ندارم، در سبدی جمع کرده ام..... دلخوشی هایم مال شما. چون گمان می کنم....... «صاحب این خانه، دیریست مرده است»...
اسفند که هیچ، فروردین را هم دود کردم و نیامدی. ....
اسفند ندارمجای آنهر روز برای چشمانتبهمن دود می کنم...
روزهای آخر اسفنددستانم را بگیر،و به بهار پیوند بزن...زمستان به بهارشاخه ی خشکیده به شکوفهو من به توختم شومشیرین است...️️️...
اسفندکم کمته نشین می شودو من دوست داشتنت را می سپارم به فصلی جدیدبهار زمزمه ی زیبای عاشقانه ی تو ست...
تؤُ رسیدی ...️در بهاری ترین ماه زمستان️اسفند است و تُ را دارمو این یعنی سقف آرزوهایم ......
اسفند من بی لبخند تو️خالی از شوق رسیدن بهار است.!️️️...
نه دی نه بهمن..️و نه اسفند هیچ کدامشانحریف گرمای آغوش تو نیستعزیز جانم ...️...
چه اسفند و چه فروردین فدایت می کنم خود رامبادا دست هایم را تو با اخمت بلرزانی......
اسفند دارد می رودبرای بدرقه اش آب و قرآن می برماسفند جان خوش آمدی؛بهار با یک عالمه آرزوی خوبدر راه است ،با یک عالمه اردیبهشت بایک عالمه بهار نارنج و بیدمشکآرزو می کنمآنقدر آرزوهای خوب برایمان از آسمان فروردین ببارد که یادمان برود سال پیش را تلخ بدرقه کرده ایم ،بَهارتاندلخوشی هاتانعاشقانه هاتان به کاااام...
خدایا! سالی دیگر به پایان رسید و پا به سال جدید گذاشتیم. " ننه سرما" با تنِ بیمار به دیدار بهار آمد تا بوی غم را با طعم نوروز و سنبل و هفت سین عوض کند. اگرچه خنده های کودکانه را در خیابانها ندیدیم، اگرچه بانگ " حاجی فیروز" را در کوچه ها نشنیدیم، اگرچه انتظار دانش آموز را در روزهای اسفند نخواندیم، اما زندگی را زیباتر از گذشته یافتیم چراکه به ارزش والای" عمر عزیز" پی بردیم و با خیام خواندیم:امروز تو را دسترس فردا ن...
اسفند پنج حرف بیشتر ندارهولی واسه پر کردن تنهاییاتحرف نداره ....