شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
یک جرعه خورشید مهمانم کن ای صبحمرا زنده گردان جاری کن به یک خوشه بارانبر خوان شعر، مهمانم کنای عشق هدیه کن دامنی از غزل راو با بالهای قلم همسفر کنسحر هدیه آورد نفس های ناب تراو بر جان من تربت پاکلالهو در مشت جنگل نفس های من بگشا به رویم دریاز سحرو یک فنجان شبنمِ تازه دم......