پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
آستین های سوییشرت سورمه ای رنگم را تا نک انگشتانم کشیدم تا هنگام حلقه کردن دستم دور زنجیر تاب ، سرمای زمستان آزارم ندهد... همانطور که با جا به جا کردن نک پا تا پنجه پایم روی زمین کمی تاب را حرکت میدادم برای بار چندم پارک را از نظر گذراندمنیمکت های خالی درخت های خالی از برگ و زمین پوشیده از برف و دو رد پای متفاوت ... یکی که به تاب ختم میشد و دیگری... انتها نداشت نگاهی به صفحه موبایل روی پایم انداختم که ساعت ۱۷ را نشان میداد..چقدر دنیا بد...