متن غریق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غریق
تو از غم آب می شوی
و بال های من می سوزد؛
از شعله های بلندِ افتاده به جانت،
راه فراری نیست...
- کتایون آتاکیشی زاده
دستانم را با «ها» کردن گرم می کنم؛
و «آه» کشیدنم بخاری می شود، نوازشگرِ منظره ی شیشه های این فصل سپید.
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
خستگی این روزها نفسی است در سینه حبس؛
که حتی رمغی برای بازدمش در تن نیست...
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
لمس دیوارهای جهان
این روزها آنقدر درگیر مشغله شده ایم که وقت برای اشک ریختن نیست.
گریه باید بماند برای رانندگی،
زیر پتو،
حمام،
پشت سینک آشپزخانه.
- کتایون آتاکیشی زاده
گاهی تمام وجودت عکس می شود؛
قاب می شوی روی یک شومینه ی قدیمی.
شاید، گاهی، نگاه کسی، غبار را از روی تنهایی هایت پاک کند.
کتایون آتاکیشی زاده
او ترس را با لبخند نشان می دهد؛ جیغ نمی کشد.
و اکنون لبه ی پرتگاهی ایستاده؛
می خندد؛ عمیق و بلند،
دلش را می گیرد، سرش را عقب می دهد.
خنده نشانه ی شادی ست؛
همه می شنوند اما،
هیچکس، هرگز نخواهد فهمید، فریاد بلند وحشت زدگی اش را......
اگرچه دستت به خونم آلوده نشد،
فکر نکن می شود اسم قاتل را از روی تو برداشت!
آرزوهای من تو را نخواهند بخشید!
کتایون آتاکیشی زاده
پروکائین (۲۰ خرداد ۱۴۰۰)
گاهواره می خواهم؛
آرامیدن،
امنیت،
نو شدن،
پاک شدن،
دست کشیدن روی وجودم.
مانند پاک شدن گرد و خاک از روی میز؛
برداشتن ملحفه از روی مبل؛
فوت کردن شیشه ی یک قاب عکس قدیمی.
کاش کسی دستی روی گونه ام بکشد؛
کاش اشکی سرازیر شود تا پاک کند این...
می خواهم مانند گذشته دستان کسی را محکم بگیرم؛ انگشتانمان را بین هم قلاب کنیم .
شانه به شانه اش قدم بزنم و زیر چشمی به پاهایش نگاه کنم؛
هنگامی که پای راست را جلو می گذارد، پای چپ را جلو بگذارم و قدم هایمان را هماهنگ کنیم.
در یک...
دستش را روی دستم گذاشته و آن را به سمت چپ سینه اش می برد.
ضرب می گیرد: پوم
دستم را روی سینه اش می گذارد.
ضرب می گیرد: تاک
دستم را از پیراهن چهارخانه اش فاصله می دهد.
ضرب را تند می کند: پوم، تاک، پوم، تاک...
مردمک چشمانش...
و اما امروز...
آغازِ آخرین پایانِ پاییز است.
شروعِ اتمام دلگیری ها، دلتنگی ها، دلشکستگی ها، و تمام غم های این فصل.
آذر نوید تمام شدن می دهد؛ اما معنای حقیقی آغاز است. 🍁
- کتایون آتاکیشی زاده
صبح،
شروع نیست...
صبح،
یعنی ادامه!
- کتایون آتاکیشی زاده
هم راه شدن با تو زاده ی ذهن من است؛
تو دلت را پاگیر عشق و عاشقی نمی کنی.
نمی خواهی علاقه ی کسی روی قلبت سنگینی کند؛
تو را برای پرواز آفریده اند!
- کتایون آتاکیشی زاده
هیچ کس برایم «من» نمی شود؛
این دردناک ترین قسمت مهربانی به دیگران است..!
- کتایون آتاکیشی زاده
در دلت جاگیر شدن
پایان تمام مناجات و شب زنده داری های من است :)
- کتایون آتاکیشی زاده
بارانی ام.
بال هایم زیر بارانم خیس می شوند؛
و پریدن برایم آرزو!
- پ.ن: متن مثال بارز سرماخوردگی روحی (افسردگی)
- کتایون آتاکیشی زاده
حضورت، رایحه ی قهوه دارد.
اعتیاد آور و سرحال کننده؛
اضطراب و بی قراری را به جانم می ریزی؛
و هیچ کس نمی تواند مثل تو، مرا از خود بی خود کند..!
- کتایون آتاکیشی زاده
موهایت را دوست دارم؛
دام لبخند های من است.
نبودنت از من، چهره ای به جا می گذارد غمگین و بی تفاوت؛
و حضورت از من، شادترین انسان روی زمین را می سازد .
- کتایون آتاکیشی زاده
کودک گل فروش کنار خیابان را با لبخند نگاه می کنی؛
لبخند زنان با فروشنده خداحافظی می کنی؛
دوستانت را در آغوش کشیده و لبخند می زنی؛
به خاطراتی که جلوی چشمانت نقش می بندد می خندی؛
در خواب شیرینی که می بینی گوشه ی چشمانت چین می افتد ؛...