شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
می خوام یه قلک بسازم از دلم که وقتی که صبح شد که رد شد تمام بد دلی ها تمام دلخوری ها تمام لحظه هایی که سر شد به ترس و به وحشت از اینکه یار نباشه رفیق و پا نباشه به عهدش وفا نباشه همه تلخیا رو بقچه کنم و دور بریزم جای عشق و تو دل وا کنم و آبروی عشق و بخرم...