چراغ دیدهی ما شد، امیر کاروانی
که هست از نور ایمان، دلش در امتحانی
به بند بند صبوری، دلش سرشته ز الطاف
ندیده مرگِ ایمان را، در آن شبزدگانی
زبان عشق گشاید، چو تیغ عدل ببندد
به لطف، خشم فروریزد، چو ابرِ مهربانی
دلش چو کعبهی عشاق، قبلهگاه بصیرت
خروش...